داستان کوتاه

داستان کوتاه

عشق از نوع دردسر


نویسنده : فرنوش گل محمدی

نویسنده رمان های ترانه ات میشوم .شعله شب
بر خاک احساس قدم میگذارم
#پارت_2

با در زدن وارد شدم نزدیک به نیم ساعت تو دفترش نشسته بودم اما سرشو تو یه مشت برگه فرو کرده بود و جواب نمیداد..خب... با ابرو ریزی دیشبی که راه انداختم قطعا باید لال مونی میگرفتم. دستمو میپیچوندم که بالاخره سرشو بلند کرد:
حسینی- توضیحت!
همین...توضیحت...دستوری و امرانه! بدون حرف اضافه ای!...مردک بیشعور انگار داره با نوکر باباش حرف میزنه!!حیف که دست و بالم بسته ست وگرنه یه کف گرگی اساسی برات میومدم حالت بیاد سرجاش!
با تته پته جواب دادم: ام...تو..توضیحی ندارم.
دست به سینه با چشمایی که قهقهه میزد و در عین حال قیافه ای جدی و خشمگین تکیه داد به صندلی: همین؟
هول کرده بودم: ام..خب...خب..من از حضور شما اونجا خبر نداشتم.. فقط یه شوخی ساده بود.
-در ضمن منم تو محیط دانشگاه نبودم و رابطه استادو شاگردی ای بینمون وجود نداشت! اصلا چه دلیلی داره شما بخاطردیشب منو بازخواست کنین؟خب...خب....خب هرکسی ممکنه اشتباه کنه!
حسینی یه برگه سفید!رو جلوی چشمام گرفت:
-این که وضع درس خوندنته..روبروی من نشستی بلبل زبونیم میکنی؟
این دفعه دیگه حرفی نداشتم.
حسینی- یه ضرب المثلی هست میگن ..تا سه نشه بازی نشه...شنیدی؟
دعا دعا میکردم اون چیزی که فکر میکنم رو به سرم نیاره.
حسینی- با این وضع ...دفعه دومه که میفتی!
قلبم تو دهنم میزد
حسینی- دلم نمیخواد دانشجویی مثل تورو از دست بدم..
سرمو با شتاب و امیدواری بالا اوردم..با بی رحمی و نیش خبیثانه ای ادامه داد:....
ادامه دارد
دیدگاه ها (۲)

داستان کوتاهعشق از نوع دردسر نویسنده : فرنوش گل محمدی نویسند...

وقت بذار بخوون ارزش دارهبرای شفای زخم‌های عاطفی، راهی جز بخش...

معشوقه دشمن P³⁷دوروزی میگذشت که همه از مرخصی برگشته بودن.امش...

رمان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط