معشوقه دشمن

معشوقه دشمن
P³⁷
دوروزی میگذشت که همه از مرخصی برگشته بودن.امشب کل باند به یک مجلس دعوت شده بودن.مجلسی برای خیانت و قتل.
ساعت ۹ بود و گفته شده بود ۹ و نیم همه باید اماده باشن.
هیونا از رفتن به این مهمانی حس خوبی نداشت.حتی معتقد بود اسمش رو نمیشه مهمانی گذاشت؛میتونه به کشتارگاه تبدیل بشه.با این حال نمیتوست مخالفتی کنه،خب قدرتشو نداشت.نمیخواست تو چشم باشه پس لباس ساده پوشید.حتی بدون دامن.موهاشو گوجه ای بست و گردنبند انداخت و چکمه هاشو پوشید.توی کیفش گوشی و اسلحه گذاشت.بازی با مرگ بود.اماده شد چون کار زیادی نکرد ارایش خیلی کمی داشت و ساده پوشیده بود.تنها اکسسوری ای هم که داشت یه حلقه و یه گردنبند بود.از اتاق رفت بیرون و برای احتیاط از دست جسا درو قفل کرد و کلید رو توی کیفش گذاشت.رفت سالنی که همیشه برای بیرون رفتن میرفت.مثل اینکه اولین نفری بود که اماده شده بود
از اون طرف جونگ‌کوک خیلی سر استایل و قیافش برای این مجلس حساس بود.اعتماد به نفس بالایی داشت،چون با خودش فکر میکرد مثل همیشه همه‌ی قمار هارو جارو میکنه میره.درست فکر می کرد.کت و شلوار مشکی با کروات سرمه ای که مشکی به چشم میومد.(رنگ مقنعه هامون🤧🥲)
عطر مردانه‌ی کلاسیک و تلخش رو زد.موهاشو مرتب تر کرد و ساعت نقره ای رنگ براق‌ش رو دست کرد.
از نظرش هنوز جا برای بهتر شدن داشت.حتی رنگ جوراب هاش رو هم با فکر انتخاب کرد.دیگه واقعا بی نقص شده بود.ساعت رو نگاهی انداخت ، ۹:۱۷ رو نشون میداد.فکر کرد اول از همه اماده شده و رفت پایین اما فهمید که اشتباه فکر کرده بود.
هیونا روی مبل نشسته بود؛ تکیه داده و پای راستشو روی پای سمت چپش انداخته بود.توی یکی از دستاش گوشیش بود و دست دیگش دسته‌ی مبل رو تکیه گاه قرار داده و روی لپش گذاشته بود.
یه دقیقه دیگه نتونست پله هارو پایین بیاد.پلک نمیزد و فقط نگاهش میکرد.موهای مشکی و لباس سفیدش در تضاد بودن.
سرشو به طرف دیگه ای برد که متوجه محو شدنش نشه.
-هوف
با صدای نفساش سرشو بالا اوورد.احساس کرد قند تو دلش اب شد.با اینکه حداقل دو متر بینشون فاصله بود بازم بوی عطرشو زیر دماغش حس میکرد.محشر بود.کفش های براقش،کت و شلوار مارکش،ساعت،پرسینگ ابرو هاش و پرسینگ لبش.همشون.یکی یکی شون باعث تنگ تر شدن تنفس هیونا میشد
+[دختره‌ی هول]
سرشو دوباره توی گوشیش برد تا تظاهر کنه اصلا ندیدتش.
با صدای کفشاش و نزدیک شدن بهش سرشو دباره بالا برد.بلند شد و روبه‌روش قرار گرفت.
+او رئیس
-سلام
دوباره نگاهی به سر تا پا هیونا انداخت.
-فکر نمیکنی لباست بازه؟
+لباسم بازه؟
-اره
+گزینه دیگه ای نداشتم
-پس بهتره بری از خونت بیاره
+[مرتیکه احمق.حیف من دارم قربون صدقش میرم]
+باشه
برای جوابش سرشو تکون داد و روی مبل نشست.گوشیشو روشن کرد و به صفحه نگاه کرد در حالی که نگاه اصلیش روی هیونا بود که چجوری لپاش برای گفتن لباساش سرخ شده بود و سرشو پایین انداخته بود.بدون اینکه هیونا متوجه بشه تک خنده ای بهش کرد.




خب.قرار نبود این فیک دو فصل بشه اما ادمین خُل‌تون تصمیم گرفت که دو فصلی بشه چون میخوام فصل دو از زبان خودشونم باشه نه همش از زبان نویسنده🗿🫠
دیدگاه ها (۱)

معشوقه دشمن P³⁶میدونی؛بعضی ادما توی خواباشون زندگی میکنن.وقت...

خوشتیپ ترین مرد جهانننننننتولدت مبارککککککتو همیشه مراقب گرو...

دوست پسر دمدمی مزاج

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 84 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط