نتیجه عشقمآنbrokenheart

#نتیجه عشقمآن:):broken_heart:

آخر قیدِ هم را میزنیم ..
تو به پیشنهاد مادرت لابد همان دختر همسایهِ آفتاب مهتاب ندیده ات را انتخاب میکنی،
و من به آن مردِ کت شلوار پوش که همیشه صاف مینشیند و صحبت های پدرم از محسناتش تمام نمیشود جواب مثبت میدهم ..
تو قیدِ من و خوش خندگی هایم را میزنی
و من قیدِ حسادت های زیر پوستیت را ..
تو برای تولدِ همان دختر همسایه جان سابق و همسر فعلی
آن روسری که من پسندیده بودم را میخری،
من میز کار همان مرد کت شلوار پوش را که حالا اسم شوهرم را یدک میکشد مرتب میکنم ..
قیدِ هم را میزنیم
و تو حتی آنقدر یادم نیستی که اسمم را روی دخترت که چند ماهی است به دنیا امده بگذاری؟ من هم
غذای مورد علاقه تو که حتی یادم نیست چه بود را برای همسرم نمیپزم ..
قیدِ هم را میزنیم،
تو میروی با همان دختر آفتاب مهتاب ندیده به قول مادرت
من هم میروم سراغِ زندگیم با همان مرد خشک و کت شلوار پوش...
به ظاهر خوشبختیم شاید هم واقعی،
ولی چه کسی تضمین میکند؛
آن دختر آفتاب مهتاب ندیده یِ تو و آن مرد کت شلوار پوش من
بعد از قیدِ کسی را زدن نرسیده باشند به اینجا؟؟؟
قید هم را زدیم برای رسیدن به خوشبختی
گم شدیم و تنها شدیم و نرسیدیم و خوشبخت نیستیم ..!
مانآشونم∞
دیدگاه ها (۲۵)

تــؤهم زدم ڪ مدیر یہ شرڪت بزرگم یڪ ساعت دیگ هم جلسه دآرم بعد...

دختر: سلام اقاییپسر: سلامدختر: خوبی عشقم ؟؟پسر: نفس میکشمدخت...

@TeresaTehranI خواهــــر عشق دلم یدونم نفسم جونم همیشگــــ...

اے قڔاربے قرآرے مآه من بآش تآبہ ایݩ شب هآ بتآبم :)حآلـہ دݪـم...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط