دلم غمگینغمگین است

دلم غمگین،غمگین است

در این کلبه ی تنهایی

در این زندان

در این غوغای خاموشی

در این جشن فراموشی

در این دنیای بی مهر و کم آغوشی

دلم ترسیده و تنگ است

دلم ترسیده از آه پر از درد پدرهامان

و از آه پر از اشک تمام مادرها

دلم آشوب،آشوب است

دلم سرد و تنم بی روح بی روح است

نمی خواهم،نمی خواهم دگر

این زندگانی را و دل را

نگاهم خیره بر بالا

به دنبال نگاهی ساده می گردد

و می بینم،و می بینم هوای گریه دارد

آسمان هم پای چشمانم

می روم آرام

گونه ام خیس است

آسمان می بارد امشب بر من و بر گریه هایم سخت...
دیدگاه ها (۶)

یک وقت هایی فکر میکنممرد بودن چقدر میتواند غمگین باشدهیچ کس ...

میخواهمــــــ جشنیــــــ بگیرمـــــبــــه وسعتـــــ وشکوه تن...

ﻧﺨﺴﺖ ﺛﺎﻧﯿﻪﻫﺎﮐﻤﯽ ﺑﻌﺪﺩﻗﯿﻘﻪﻫﺎﺳﺎﻋﺖﻫﺎﺭﻭﺯﻫﺎ …ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻪ ﻣﯽﺁﯾﯽﻣﯽﺑﯿﻨ...

این روز هاتلخمتلختلخ می‌‌نویسمتلخ فکر می‌کنمتن‌ به تلخی‌ آغو...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط