دکتر قلبم
دکتر قلبم🤍
¹
ته یانگ( عکسشو گذاشتم کمک پرستارا.ت): خانم بیمار جدید داریم
ا.ت : چی شده
ته یانگ : انگار از کودکی مریضی قلبی داره و باید همین الان عمل بشه
ا.ت : باشه منتقلش کنید
ا.ت وارد اتاق شد اون.... اون هوسوکا بود ولی....
( فلش بک )
پ.ا : دیگه حق نداری اینا رو نگاه کنی
پاره کردن پوستر شکستن مجسمه ها و...... همشو نابود کرد
فقط یه دونه عکس هوسوک که زیر تخت ا.ت بود که نابود نشده
ا.ت به پدرش خیلی تمنا کرد ولی انگار نه انگار که ا.ت گریه و التماس میکنه
( now)
ا. ت اشک تو چشمش جمع شده بود ولی باید برای نجاتش عملش میکرد بعد عمل پسرا اجازه خواستند ولی ته یانگ فقط میگه به نفر اجازه داره ا. ت صحنه رو میدید ولی بی توجه رد شد نشست روی صندلی میخواست اروم باشه احساس کرد یکی کنارش نشسته بله جئون سوک بود
ذهن ا.ت : اههه باز تو
جئون سوک: سلام عشقم
ا.ت با بی حوصلگی : اااا.... سلام
ذهن ا.ت : عشقم؟؟ اههه بیشعور
جئون سوک : برای اینکه دوست دارم یه هدیه برات خریدم از پشتش یه جعبه اورد ا.ت نگاه کرد و ساعت هوشمند رو دید یه لبخند فیک زد
ا.ت نسبتن با صدای خیلی کم ولی قابل شنیدن : تو هیچوقت خودت نمیخری که هرزه های اشغال میخرن به تو میدن
جئون سوک: باشه از این به بعد خودم برات میخرم
ته یانگ : خانم!
ا.ت : بله؟؟
ته یانگ : بیمار به هوش اومدن
ا.ت : باشه
خب اقای جئون سوک من باید برم
ات وقتی از کنه جدا شد خوشحال بود رفت طرف اتاق هوسوک : هم خوشحال بودن که اونو دوباره میبینه هم ناراحت که خاطره های تلخش برگشت رفت داخل و معاینه کرد
ا.ت : حالتون نسبتا خوبه اقای هوسوک
دو هفته دیگه میتونید برین
هوسوک :مــ.....مـمنون
ا.ت بیرون رفت به ته یانگ گفت که مراقب بیمارا باشه تقریبا شب شد ا.ت حاضر شد بره خونه
( خانه)
شیم سوریون : به خانم تشریف اوردن
خب کارایی که باید بکنی ظرفای شام رو بشوری
ا.ت رفت اتاقش رو تختش دراز کشید پدرش اومد رفت پایین سلام کرد و خواست که ظرفا رو بشوره
شیم سوریون : افااا دختر بزار من بشورم تو خودتو اذیت نکن
شیم سوریون کنار گوش ا.ت : بهت نشون میدم
ا.ت توجهی نکرد و رفت و خوابید فردا باید ساعت 6 بیمارستان باشه
( صبح)
ا.ت وقتی رفت دید که......
شرط ها
لایک ³⁰
کامنت¹⁵
¹
ته یانگ( عکسشو گذاشتم کمک پرستارا.ت): خانم بیمار جدید داریم
ا.ت : چی شده
ته یانگ : انگار از کودکی مریضی قلبی داره و باید همین الان عمل بشه
ا.ت : باشه منتقلش کنید
ا.ت وارد اتاق شد اون.... اون هوسوکا بود ولی....
( فلش بک )
پ.ا : دیگه حق نداری اینا رو نگاه کنی
پاره کردن پوستر شکستن مجسمه ها و...... همشو نابود کرد
فقط یه دونه عکس هوسوک که زیر تخت ا.ت بود که نابود نشده
ا.ت به پدرش خیلی تمنا کرد ولی انگار نه انگار که ا.ت گریه و التماس میکنه
( now)
ا. ت اشک تو چشمش جمع شده بود ولی باید برای نجاتش عملش میکرد بعد عمل پسرا اجازه خواستند ولی ته یانگ فقط میگه به نفر اجازه داره ا. ت صحنه رو میدید ولی بی توجه رد شد نشست روی صندلی میخواست اروم باشه احساس کرد یکی کنارش نشسته بله جئون سوک بود
ذهن ا.ت : اههه باز تو
جئون سوک: سلام عشقم
ا.ت با بی حوصلگی : اااا.... سلام
ذهن ا.ت : عشقم؟؟ اههه بیشعور
جئون سوک : برای اینکه دوست دارم یه هدیه برات خریدم از پشتش یه جعبه اورد ا.ت نگاه کرد و ساعت هوشمند رو دید یه لبخند فیک زد
ا.ت نسبتن با صدای خیلی کم ولی قابل شنیدن : تو هیچوقت خودت نمیخری که هرزه های اشغال میخرن به تو میدن
جئون سوک: باشه از این به بعد خودم برات میخرم
ته یانگ : خانم!
ا.ت : بله؟؟
ته یانگ : بیمار به هوش اومدن
ا.ت : باشه
خب اقای جئون سوک من باید برم
ات وقتی از کنه جدا شد خوشحال بود رفت طرف اتاق هوسوک : هم خوشحال بودن که اونو دوباره میبینه هم ناراحت که خاطره های تلخش برگشت رفت داخل و معاینه کرد
ا.ت : حالتون نسبتا خوبه اقای هوسوک
دو هفته دیگه میتونید برین
هوسوک :مــ.....مـمنون
ا.ت بیرون رفت به ته یانگ گفت که مراقب بیمارا باشه تقریبا شب شد ا.ت حاضر شد بره خونه
( خانه)
شیم سوریون : به خانم تشریف اوردن
خب کارایی که باید بکنی ظرفای شام رو بشوری
ا.ت رفت اتاقش رو تختش دراز کشید پدرش اومد رفت پایین سلام کرد و خواست که ظرفا رو بشوره
شیم سوریون : افااا دختر بزار من بشورم تو خودتو اذیت نکن
شیم سوریون کنار گوش ا.ت : بهت نشون میدم
ا.ت توجهی نکرد و رفت و خوابید فردا باید ساعت 6 بیمارستان باشه
( صبح)
ا.ت وقتی رفت دید که......
شرط ها
لایک ³⁰
کامنت¹⁵
- ۴.۵k
- ۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط