هانا خواستم دور شم ازش حالم خوب نبود کهه از مچم گرفت ...

ٗ   𝖋𝗼𐑕ʈᧉɼ ნ𐑾꧐τꫀ𐑾  ᪶ ۫
թᥑꭉȶ𝟒 ؁

هانا : " خواستم دور شم ازش ..حالم خوب نبود. کهه از مچم گرفت و نگه ام داشت
جونگکوک: نه ..پروژه رو فردا توی جلسه
بررسی میکنم ..حالا عم بیا بشین "لحن جدی"

هانا‌: کوک پشتش رو بهم کرد و به سمت مبل چرمی بغل میزش قدم برداشت تا بشینه ..

جونگکوک: اون کارمند جدیده ..تازه‌اومد دنبال جلب توجه ..به همه میچسبونه خودشو ..
* همینطوری که پشتش به هانا بود میگه*

+اها‌...  * لبخند فیک 😶‍🌫😬

_ نشستم و همینطوری که قدم‌برمی‌داشت تا بشینه با چشمام دنبالش میکردم تا نشست و چشام روش‌قفل شد .. باز سرشو انداخته بود پایین و داشتم با انگشتاش بازی  می‌کرد..

(هانا روبه روی کوک رو مبل نشسته)

جونگکوک : ناراحت شدی!؟.. * سرشو کج کرد و با نگاهی گیرا میگه*

هانا : " با تعجب و شتاب زده سرمو آوردم بالا و بهش نگاهی کردم و گفتم:  
+چیی؟!!
_از رفتاره اون دختره؟!
+   * فک کنم فهمیده ناراحت شدم ..ینی   خیلی ضایع بودم؟!* " تو ذهنش از خودش میپرسه"
+نمیدونستم باید چی بگم .. تایید کنم یا تکذیب ..  * ذهنش*
هانا : عااه ..خب .. من..
جونگکوک: بهش زیاد اهمیت نده ... نباید بزاری انقدر راحت ناراحتت کنه ..باشه؟!👀🙂🙂
هانا : " یکم دل پریشونم آروم گرفت
جونگکوک : بیا اینجا ببینمت " اشاره زد به کنارش
هانا : با اینکه هنوزم یکم دلخور بودم ..میمیک
صورتمو تغییر ندادم ..تا اینجوری خودش از دلم دربیاره و شاید کمتر سرد رفتار کنه

هانا :خیلی آروم بلند شدم و رفتم کنارش نشستم  که...

.
.

🎀جای خوبی کات کردمم☺️👍

.
.
ادامه دارد...

      

☁️ ׂ @xoozen
‌⏝ִ︶⏝ ୨ شرایط ୧ ⏝ִ︶⏝
لایک:+۱۳
کامنت: +۱۳
دیدگاه ها (۲۴)

𝖋𝗼𐑕ʈᧉɼ ნ𐑾꧐τꫀ𐑾  ᪶ . թᥑꭉȶ𝟔 ؁ ...

این چند روز قراره اتفاقات خوبی بیوفته.زودتر گذاشتم :))

ٗ   𝖋𝗼𐑕ʈᧉɼ ნ𐑾꧐τꫀ𐑾  ᪶ ۫թᥑꭉȶ𝟑 ؁ بغض داشت خفم میکرد..گوشه ی لبم...

ٗ   𝖋𝗼𐑕ʈᧉɼ ნ𐑾꧐τꫀ𐑾  ᪶ ۫ . թᥑꭉȶ 𝟐 ؁ ...

برادر سختگیر و وحشی من...

برادر سختگیر و وحشی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط