گویا سیصد سال خوابیدهام.نه دوستی مانده است،و نه سایه درختی در این حوالیست.خدا همه جا هست.دیگر کسی دین را فریاد نمیزند.مرا تکه لباسیست کهنه،و انبوه نگاههای متعجب!