نام رمان مازوخیسم
نام رمان: مازوخیسم
نویسنده: گالیور
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : ۷۷
خلاصه:
روایت دو زندگی،زنی به نام لیلی در بند گذشته و دیگری دختری با نام نیلوفر، اسیر عشقی نافرجام…راجبه بیماری مازوخیسم و به معنای عامیانه یعنی خودآزاری است و توضیحاتی راجب این بیماری میدهد،داستان متشکل از دو زندگی که به یکدیگر مرتبط میشنوند میباشد.
بخشی از رمان:
دیوانه هایی که هر روز لبه ی پنجره می ایستند به قصد خودکشی و بلند بلند میخندند…
رد های خطرناک ناخن ها روی دیوارهای گچی،جای کوبیدن مشت تو دیوار…
صدای دیوانه کننده ی ناله ها.اتاق هایی با دیوار های خرابی که نم میدهند و انفرادی هایی
که هزاران صدای جیغو داد و گریه و خنده های بلند بلند در خود جای داده اند.
دخترهای
دیوانه که در باغ میدوند و با خود بازی میکنند و اما سنگین ترین چیز این
تیمارستان…آخرین اتاق انفرادی که هیچگاه از آن صدایی نشنیدم و حتی خودم هم حاضر
نمیشدم که قرص های دیوانه ی داخل اتاق را برایش ببرمو مثل بیمارهای دیگر بزور مجبور
به خوردن قرص هایش کنمش.روزی پس از اتمام کارم دم در بودم که نیم نگاهی به پنجره
ی آن اتاق انفرادی نگاه کردم.
چیزی نفهمیدم فقط دختری را لب پنجره دیدم که لباس
عروس برتن داشت و انگار انتظار میکشید.من که چیزی نفهمیدم…
خیلی عجیب بود.
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%a7%d8%b2%d9%88%d8%ae%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
نویسنده: گالیور
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : ۷۷
خلاصه:
روایت دو زندگی،زنی به نام لیلی در بند گذشته و دیگری دختری با نام نیلوفر، اسیر عشقی نافرجام…راجبه بیماری مازوخیسم و به معنای عامیانه یعنی خودآزاری است و توضیحاتی راجب این بیماری میدهد،داستان متشکل از دو زندگی که به یکدیگر مرتبط میشنوند میباشد.
بخشی از رمان:
دیوانه هایی که هر روز لبه ی پنجره می ایستند به قصد خودکشی و بلند بلند میخندند…
رد های خطرناک ناخن ها روی دیوارهای گچی،جای کوبیدن مشت تو دیوار…
صدای دیوانه کننده ی ناله ها.اتاق هایی با دیوار های خرابی که نم میدهند و انفرادی هایی
که هزاران صدای جیغو داد و گریه و خنده های بلند بلند در خود جای داده اند.
دخترهای
دیوانه که در باغ میدوند و با خود بازی میکنند و اما سنگین ترین چیز این
تیمارستان…آخرین اتاق انفرادی که هیچگاه از آن صدایی نشنیدم و حتی خودم هم حاضر
نمیشدم که قرص های دیوانه ی داخل اتاق را برایش ببرمو مثل بیمارهای دیگر بزور مجبور
به خوردن قرص هایش کنمش.روزی پس از اتمام کارم دم در بودم که نیم نگاهی به پنجره
ی آن اتاق انفرادی نگاه کردم.
چیزی نفهمیدم فقط دختری را لب پنجره دیدم که لباس
عروس برتن داشت و انگار انتظار میکشید.من که چیزی نفهمیدم…
خیلی عجیب بود.
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%a7%d8%b2%d9%88%d8%ae%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
- ۳.۲k
- ۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط