میداند که جانم به جانش بند است

میداند که جانم به جانش بند است.
میداند بعد از او دیگر عاشق نمیشوم و تنهایی‌م را آنقدر محکم بغل می‌گیرم تا تمام فضای خالی زندگی‌م پر شود.
اینها را میداند.
خیلی چیزهای دیگر را هم میداند، مثلا همین که خیلی‌وقت‌ها برایش ناز می‌آورم و قهرم واقعا قهر نیست و دلم توجهی خاص میخواهد.
دلم فقط توجهی خاص میخواهد و محبتی از جنس همانی که خودم به او دادم.
ولی من بلد نیستم چطور اینها را به او حالی کنم.
دلم رفتاری از او میخواهد که معلوم کند دلتنگم میشود، دوستم دارد و روی حباب خاطره نمی‌سازم.
او اینها را میداند و در عوض این من هستم که خیلی چیزها را نمیدانم. من نمیدانم که نباید گدایی عشق کنم. نباید به روی خودم بیاورم که جانم به جانش بند است.
او میداند قرار است حواس‌ش به دل‌ش باشد و من نمیدانم کِی دل‌م را باخته‌م!!!







‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
دیدگاه ها (۲)

دلم را مُبتلا کردی به تَرفندی به لبخندی چه زیبا فاتحش گشتی...

لبخند بزن که: این عشق، در قلب شکوفهبزند، لبخند بزن که دنیا ب...

بانو جان باور کن اگر مردیدوستت داشته باشد تو را همانگونهکه ه...

مثل آینه می‌مونه باور و اعتماد آدما...وقتی که شکست، میشه هزا...

ParT_9

(ویو فردا صبح)(ویو کوک)ساعت شش صبح بود بلند شدم دیدم ته جفتم...

قلبی پر از پروانهپارت یکزنگ خورد ، رفتم پایین با وینتر (وینت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط