یعنی جدی می گی هانا با چشمانی پر از تعجب به اون نگاه کرد
"𝐢𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐡𝐞𝐚𝐫𝐭 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐬𝐭𝐚𝐫𝐬"
"یعنی جدی می گی؟" هانا با چشمانی پر از تعجب به اون نگاه کرد.
-----------------------------------
جونگ کوک کمی سرش را پایین انداخت. "بله، واقعاً. شاید من به اندازه کافی صبور نبودم."
این مکالمه شروعی بود برای تغییرات بعدی. پس از آن شب، رابطه آنها به تدریج بهتر شد. هیچکدام به راحتی از گذشتهاشان نمیتوانستند بگذرند، اما کم کم احساساتی که هیچکدام از آنها به راحتی نمیتوانستند شجاعت به بیانش را پیدا کنند، به وجود آمدند.
هانا به نظر میرسید که حس میکند جونگ کوک در حال تغییر است و همین تغییرات به او این اجازه را میدهد که به جونگ کوک نزدیکتر شود. اما هنوز هم، در پس ذهن هانا، این سوال مطرح بود که آیا جونگ کوک میتواند به عنوان یک شریک عاطفی برای او باشد؟ یا این که رابطه آنها فقط یک همکاری حرفهای در چارچوب گروه باقی خواهد ماند؟
جونگ کوک اما دیگر نمیتوانست از احساساتش نسبت به هانا فرار کند. دیدن او در کنار بقیه اعضای گروه و نزدیک شدنش به دیگران، به ویژه جیمین و وی، حسادت عجیبی در دل او میانداخت. هر بار که هانا در کنار دیگر اعضا گرم میگرفت و با آنها شوخی میکرد، جونگ کوک حس میکرد که قلبش فشرده میشود.
"چرا اینقدر با جیمین صمیمی شدی؟" او بهطور ناگهانی یک روز از هانا پرسید، در حالی که چشمانش به شدت از عصبانیت میدرخشید.
"جونگ کوک، چرا اینقدر حساس شدی؟ ما همه دوستانیم." هانا با نارضایتی جواب داد و در دلش احساس میکرد که جونگ کوک دیگر نمیتواند این احساسات را کنترل کند.
اما حقیقت این بود که جونگ کوک به هانا علاقهمند شده بود، چیزی که خودش هیچ وقت انتظارش را نداشت. هرچند که هنوز هم نتواسته بود با آن کنار بیاید، ولی هانا برای او تبدیل به یک فرد خاص شده بود که حالا احساساتی غیر از دوستی نسبت به او داشت.
END...
امیدوارم خوشتون اومده باشه
حالا بگید از فیک هایه دوستم بزار یا خودم؟؟
"یعنی جدی می گی؟" هانا با چشمانی پر از تعجب به اون نگاه کرد.
-----------------------------------
جونگ کوک کمی سرش را پایین انداخت. "بله، واقعاً. شاید من به اندازه کافی صبور نبودم."
این مکالمه شروعی بود برای تغییرات بعدی. پس از آن شب، رابطه آنها به تدریج بهتر شد. هیچکدام به راحتی از گذشتهاشان نمیتوانستند بگذرند، اما کم کم احساساتی که هیچکدام از آنها به راحتی نمیتوانستند شجاعت به بیانش را پیدا کنند، به وجود آمدند.
هانا به نظر میرسید که حس میکند جونگ کوک در حال تغییر است و همین تغییرات به او این اجازه را میدهد که به جونگ کوک نزدیکتر شود. اما هنوز هم، در پس ذهن هانا، این سوال مطرح بود که آیا جونگ کوک میتواند به عنوان یک شریک عاطفی برای او باشد؟ یا این که رابطه آنها فقط یک همکاری حرفهای در چارچوب گروه باقی خواهد ماند؟
جونگ کوک اما دیگر نمیتوانست از احساساتش نسبت به هانا فرار کند. دیدن او در کنار بقیه اعضای گروه و نزدیک شدنش به دیگران، به ویژه جیمین و وی، حسادت عجیبی در دل او میانداخت. هر بار که هانا در کنار دیگر اعضا گرم میگرفت و با آنها شوخی میکرد، جونگ کوک حس میکرد که قلبش فشرده میشود.
"چرا اینقدر با جیمین صمیمی شدی؟" او بهطور ناگهانی یک روز از هانا پرسید، در حالی که چشمانش به شدت از عصبانیت میدرخشید.
"جونگ کوک، چرا اینقدر حساس شدی؟ ما همه دوستانیم." هانا با نارضایتی جواب داد و در دلش احساس میکرد که جونگ کوک دیگر نمیتواند این احساسات را کنترل کند.
اما حقیقت این بود که جونگ کوک به هانا علاقهمند شده بود، چیزی که خودش هیچ وقت انتظارش را نداشت. هرچند که هنوز هم نتواسته بود با آن کنار بیاید، ولی هانا برای او تبدیل به یک فرد خاص شده بود که حالا احساساتی غیر از دوستی نسبت به او داشت.
END...
امیدوارم خوشتون اومده باشه
حالا بگید از فیک هایه دوستم بزار یا خودم؟؟
- ۲.۰k
- ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط