هوا سرد بودداشتم از توی اتاق به درخت خرمالوی حیاط نگا

هوا سرد بود،داشتم از تویِ اتاق به درخت خرمالوی ِحیاط نگا میکردم،
احساس کردم یکی داره به شونم میزنه!
برگشتم، ولی کسی نبود!
دوباره همون حس، انگار یه دست ... روی شونم سنگینی میکرد
بعدش بی هوا چشمامو گرفت!
اینبار به سرعت برگشتم ...
"باد" بود ...داشت با پرده ی پنجره، سر به سرم میزاشت...!پنجره رو بستم، عصبانی شد، رفت سراغ درخت خرمالو... شروع کرد به تکوندنش؛ میوهاش داشت... یکی یکی میافتاد! تازه اونوقت بود که فهمیدم ... باد ها هم احساس دارن؛کافیه ی بزنه به سرشون...!
از صداشون تو دریچه ی کولر بگیر...تا بهم زدن آنتن تلویزیون؛
هر کاری میکنن تا بهشون توجه کنید

من اگه باد بودم
اما، من اگه باد بودم و "تو" پنجره ی اتاقتو روم می بستی...!
به سرم که میزد
میرفتم سراغ بند رخت لباسات، همون گوشه کنار و دست به دامنت میشدم،

زنا وقتی باد میاد
اولین جایی که سر میزنن بند رخت لباساس




#حمید_جدیدی
دیدگاه ها (۵)

این چندمین شب است که بیدار مانده امآنگونه ام که خوابقبولم نم...

اصلا جمعه با خودش هم مشکل دارد...فرد نیست ...زوج نیست ...تلا...

لعنت به پنجشنبه و دستان بسته اشنفرین بر آن سکوت به عالم نشست...

من به تمام نزدیکانت احترام میگذارم، حتی به آن کثافت بی پدرما...

࣪ ᳝⋆ رقص با بارون 🎐#تکپارتی#جیهوپ ﹙نیلا _ ، هوسوک +﹚        ...

"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟷𝟺"تهیونگ ــــ آفرین دخترخوب و خودش دستش و...

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط