Part

Part ¹²⁹
ا.ت ویو:
مثل اینکه خودش بود..به داخل راهنمایش کردم..وارد اتاق شدیم..وسایل هاشو از دوتا چمدون هایی که با خودش آورده بود بیرون آورد و روی میز گذاشت..توی همین هین که داشت وسایل هاشو آماده میکرد گوشیم زنگ خورد..سمت گوشی رفتم و جواب دادم
ا.ت:سلام...چیزی شده این موقع زنگ زدی؟
جونگ کوک خنده ریزی از پشت تلفن کرد و گفت
کوک:نه فقط میخواستم بپرسم خانم لیندا اومده یا نه
لبخندی زدم و گفتم
ا.ت:اره اومده
کوک:خیلی خب پس دیگه قطع میکنم
ا.ت:باشه
و گوشی رو خاموش کردم..نگاهی به پشت سرم انداختم..لیندا تمام وسایل هاشو آماده کرده بود و منتظر من بود..لبخندی بهش زدم و سمتش رفتم..روی صندلی جلوی میز نشستم..لیندا اول صورتم رو میکاپ کرد
(ا.ت با افراد اینجا اینگیلیسی حرف میزنه بجز جونگکوک)
حدود یک ساعتی گذشته بود که لیندا بهم اجازه نگاه کردن توی آینه رو داد..نگاهم به چهره خودم خورد..شوکه شده بودم..آرایشم زیبا و جذاب بود..از آخرین باری که اینجوری خودم رو ارایش کرده بودم دوسال می‌گذشت..ولی هنوز خود قبلیم بودم..صورتم تغییر نکرده بود(منظورش اینکه ارایشش غلیظ نبوده که چهرشو کامل تغییر بده)
لیندا هنوز لبم رو کامل نکرده بود و این مرحله برای آخر بود..از جام بلند شدم و سمت لباسم رفتم..با کمک لیندا لباس رو پوشیدم..سمت اینه قدی که داخل اتاق بود رفتم تا خودم رو ببینم..این لباس خیلی توی تنم قشنگ شده بود..چرخی از ذوق زدم و مدام نگاه اینه میکردم
دوباره روی صندلی نشستم تا اینبار موهامو استایل کنه..

لیندا اسپری فیکس کننده مو رو برداشت و برای بار آخر روی موهام گرفت..
لیندا:خیلی خب تموم شد
لیندا از جلوم کنار رفت..موهام بالا بسته شده بودن و تیکه جلوی موهام آزاد بود..لیندا جلوم قرار گرفت و لبم رو کامل کرد..
حالا کاملا آماده بودم..نگاهی به ساعت انداختم..چهار نیم بود..لیندا اروم اروم داشت وسایلش رو داخل چمدونش جا میداد..سمت میز رفتم و کشو رو باز کردم..جعبه جواهراتی رو که از خونه باخودم آورده بودم رو از داخل کشو برداشتم...توی دستام گرفتمش و نگاهی به جعبش انداختم..جعبه ای سفید رنگ و تقریبا بزرگی بود..
لیندا:خانم من دارم میرم
با صدای لیندا..جعبه رو روی میز گذاشتم و سمت لیندا رفتم..تا جلوی در همراهش رفتم
ا.ت:به سلامت برسی
و در رو بستم..سمت اتاق رفتم و روی صندلی جلوی میز نشستم..جعبه رو برداشتم و روی پاهام گذاشتم..درش رو باز کردم..نگاهی به تمام جواهرات داخلش انداختم تا رسیدم به انگشتر..انگشتری که برام بیشتر از جونم ارزش داشت..حلقه ای که تهیونگ توی اون شب دستم کرد..تا قبل از اینکه متوجه بشم که دوستش دارم انگشتر برام معنی نداشت..ولی بعد از اینکه فهمیدم چقدر دوستش دارم بطور عجیبی برام خاص شد..


ادامه دارد✨️
دیدگاه ها (۰)

Part ¹³⁰ا.ت ویو:انگشتر رو برداشتم و داخل انگشتم کردم..دستم ر...

Part ¹³¹ا.ت ویو:دست از نگاه کردن کشیدم و دوباره در افکار خود...

Part ¹²⁸ا.ت ویو:غذا که تموم شد...خودم رو به مبل تکیه دادم..ن...

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

پارت ۱۵ فیک مرز خون و عشق

نام فیک: عشق مخفیPart: 3ویو ات*ات. اقای پارک گفتن که هنوز وس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط