بعدازسردشدن هوامجبورشدیم بیایم داخل

بعدازسردشدن هوامجبورشدیم بیایم داخل
روی مبلسه نفرنشستیم البته من نشستم امیرعلی سرشوگذاشته بودروپای منودارزکشیده بودهمش به چشمام نگامیکردولبخندمیزد انقدره حرفای قشنگی میزدکه آدم اززوق میخواست بمیره یه انسان اخه چطورمیتونه انقدخوب باشه دلم میخواست زمان متوقف بشه همینطوربشینیم وتاآخرعمربه اون چشمای رنگ شبش به اون لبخندقشنگش که توش اوج خوش حالی رومیشددیدنگاه کنموبه اون حرفای قشنگش گوش کنم وباهرنگاهش بمیرموباهرحرفش دوباره متولدبشم
انقدری ازآینده حرف زدیم که آخرش وسط حرفام نگاش کردم که دیدم خوابیده توخواب خیلی خوشگل ترمیشدنمیدونم چراولی حالاکه پیشش بودم همه چیزبرام خیلی فرق داشت امیرعلی همیشه حرفای خوب وعاشقانه میزدولی ایندفعه هم برای حرفاش زوق میکردم هم خیلی خوب می فهمیدمشون من قبلاهم توخواب دیده بودمش ولی ایندفعه وقتی بهش نگامیکردم دوباره ودوباره عاشقش میشدم اینبارهمه چی خیلی فرق کرده بودنمیدونم شایدم میدونم دلیلش چی میتونه باشه شایدبخاطراینه که حالادارم یه حس مقدسوتووجودم می پرورم وچقداین حسودوس دارم وچقددوس دارم که همیشه مراقبش باشموروزبه روزبزرگتربشه:)
انگشتامولای موهای لختش گذاشته بودم ونوازشش میکردم وبالبخندبه آینده ای که تاحالااصن بهش فک نکرده بودم وحالامیخواستم که یه شب تاتهش برم وهرچقدرم که جلوترمیرفتم لبخندروصورتم گنده تروعمیق ترمیشدفک میکردم که صدای چیک چیک بارون که به شیشه درورودی میزدمنوازفکربیرون کشید به بیرون چشم دوختم صدای رعدوبرق وزوزه بادبه گوشم می رسیداولین بارون پاییزی اولین بارون اگه چن ماه قبل بودوازم میپرسیدن چی روبیشترازهمه دوس داری میگفتم اولین بارون سال حالاهمین بارون پاییزیم باوجودامیرعلی متفاوت اونم امسال توبهترین روززندگیم مهمون هواهای سردسال شدچون هرسال هروقت که من یه غصه خیلی بزرگ داشتم اونم می باریدومیرفتم زیرشوانقدری دستاموبازمیکردمودورخودم میچرخیدم ودادمیزدم ومیخندیدم که نه تنهااون غصه ام بلکه تمام غصه های اون سال ازیادم میرفت وازدلم پاک میشد نمیدونم انگاری که تمام غصه هامومیشستوباخودش میبردوهمیشه ام فرداش صددرصدسرمامیخوردم ومامانم قسم میخوردکه دیگه نمیزاره برم زیربارون ولی هیچ سال نمیتونس جلوموبگیره ولی حالا(یه نگاه بالبخندی که رولبام بودبه امیرعلی انداختم)کسی رودارم که دلیل تمام خوشی هاموغصه هام دلیل خنده هاوشادی هام حالاکسی رودارم که نه تنهاازاولین بارون پاییزی بلکه یبیشترازهرکسی دوسش دارم وسرماخوردگی که چیزی نیس حاضرم بخاطرش جونمم بدم هیچ وقت فک نمیکردم یه نفربیادتوزندگیم که انقدری دوسش داشته باشم که بخاطرش ازاولین بارون سال بگذرم ولی حالاحتی برای اینکه این صحنه بهم نخوره حاضربودم تمام صداهای دنیاروقطع بکنم وهمه عوامل روازبین ببرم تاامیرعلی همینطورخوشگل بخواب ومن بهش زل بزنم بعدازچن دقیقه که بارون شدت گرفته بودوباهرچه توان خودشوبه شیشه می کوبیدامیرعلی باصدای بارون چشماشوبازکردبادیدنم لبخندی زددستموکه قلاب دستش بودآوردپیش لبشوبوسید
لبخندی زدم:داره بارون میاداولین بارون پاییزی
امیرعلی:تواولین بارون سالوخیلی دوس داری بااینکه نمیخوام چیزیت بشه ولی ازدلمم نمیادکه این لحظه روازت بگیرم خودش ازجاش پاشدومنوکه باتعجب ودهن بازنگاش میکردم دنبال خودش کشوند
همینطورکه داشته راه میرفتم:توازکجامیدونی
خنده ایی ازسرداد:یه عاشق بایدهمه چی روراجب عشقش بدون
لبخنده گشادی زدموبدون حرف کاپشنشوکه خودم برداشته بودازدستش گرفتم وپوشیدموهردوبه طرف دررفتیم
توهمون لحظه اول بارون اونقدری شدیدبودکه هردوعینهوموش آب کشیدشدیم امیرعلی هردوتادستاموگرفت وشروع کردبه چرخیدن بااین کارش هردوسرمونوبه سمت آسمون گرفته بودیموبلندبلندمی خندیدم صدامون کل عمارتوگرفته بودانگارکه می خواستیم صدای خندمونوخوش حالیمونوعشقمونوبه تمام دنیابشنودیم وهی سرعت چرخشمونوبیشترمیکردیم
امیردادمیزد:خدایــــــــاشکرت**
صدا کن اسممو عشقم صداتم واسه من خوبه
نگاه کن توی چشم من نگاتم واسه من خوبه
بازم موهاتو وا کردی عجب موجی تو موهاته
یه دریا زیر سر داری یه دریا پشت پلکاته♪♪♫♫♪♪♯
به چشمات قسم آروم نمیشم تا نیای با من زیر بارون
به این احساس دلبستن دارم وابسته میشم ساده و آسون
به چشمات قسم آروم نمیشم تا نیای با من زیر بارون
به این احساس دلبستن دارم وابسته میشم ساده و آسون♪♪♫♫♪♪♯
نفس پشت نفس دارم هوامو از تو میگیرم♪♪♫♫♪♪♯
تو باشی با خودم خوبم نباشی از خودم سیرم
هوای شهر بارونه چه حالی داره شبگردی
نمیدونم هوا ابرِ یا تو موهاتو وا کردی
به چشمات قسم آروم نمیشم تا نیای با من زیر بارون♪♪♫♫♪♪♯
به این احساس دلبستن دارم وابسته میشم ساده و آسون
به چشمات قسم آروم نمیشم تا نیای با من زیر بارون
به این احساس دلبستن دارم وابسته میشم ساده و آسون
♪♪♫♫♪♪♯
دیدگاه ها (۹)

پارت پنجاه وچهارم رمان مرگ وزندگیبعدازکلی دیونه بازی اومدیم ...

پارت پنجاه وپنجم رمان مرگ وزندگی:روزهاپشت سرهم میگذشتن ومن ه...

بعدازاینکه همه کادوهاروجمع کردموگذاشتمشون تواتاق امیرعلی وجا...

امیرعلی:سروش جان(باحرص که اگه هزارتافوش وچک ولگدمیزدبهش بهتر...

پارت۸ رز وحشیات...بغضی گلوم رو چنگ زد  اروم اروم اشک میریختم...

Me:)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط