داستانک؛ 🍵 سوپ دستپخت مادر

🌺همه جا را برف پوشانده بود. زهرا گوشه اتاق جلوی بخاری نشسته بود. درس‌های عربی‌اش را مرور می‌کرد. غبار پنجره را پوشانده بود. زهرا گفت: «چه هوای سردی است. چه برفی می بارد!»

🌸مادرش مشغول آشپزی بود، گفت: «زهرا چیزی شده؟ چیزی می‌خواهی؟»

🍃_ نه می‌گویم چه هوا سرد شده.

🌺_ زمستان است، هوا باید سرد باشد. در این هوای سرد یک چیز گرم مثل چایی یا سوپ خیلی می‌چسبد.

🌸_اگر داشتیم خیلی خوب بود.

🍃مادرکاسه‌ای سوپ مقابل زهرا گذاشت، گفت: «این هم یک سوپ گرم برای زهرا خانم.»

🌺زهرا با خوشحالی از مادرش تشکر کرد.
بلند شد و رفت دستش را بشوید، از گوشه پنجره هوای بیرون را نگاه کرد، چقدر برف! از خوشحالی ذوق زده شده بود. ناگهان با دیدن پرنده کوچکی که در گوشه ای از برفها، خودش را مچاله کرده بود، دهانش باز ماند و ذوقش پرید گفت: «مامان بیا این پرنده کوچک را بیین از سرما مچاله شده.»

🌸_خدای من! بیچاره

🍃_ مامان اجازه میدهی برم پرنده را بیاورم؟

🌺_ زودتر برو تا از این مچاله تر نشده.

🌸زهرا کتش را پوشید بیرون رفت. پرنده کوچولو را آرام از کنار برف ها برداشت. در گوشه کتش قرار داد داخل اتاق شد. کنار بخاری گذاشت چند دقیقه نگذشته بود، پرنده از مچالگی بیرون آمد. با جیک جیک کردن از زهرا و مادرش تشکر کرد.

#داستان
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_آلاله

🆔 @tanha_rahe_narafte
دیدگاه ها (۱)

نامه خاص

🌻 آفتابگردان، بدون خورشید خواهد مرد. ✨ انسان هم بدون خدا، مر...

✨فرزندت را تشویق می کنی؟

✨بهتر از فضای مجازی برای بچه‌ها چی سراغ دارید؟

snow

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط