snow
برف آروم میبارید هوا اونقدر سرد بود که حتی دود سیگار هم بهسختی بالا میرفت یونگی روی ایوان ایستاده بود پیراهن سفیدش به برف آغشته شده بود انگار خودش بخشی از این سرمای بیانتها شده باشه. سیگار، میون انگشتان لرزونش میسوخت و خاموش میشد درست مثل قلبش
در اتاق صدای گریهای نبود دیگه نبود. اون صدای قشنگی که قرار بود روزی با خندهاش خونه رو پر کنه، حالا جاش رو به سکوت داده بود
صدای درِ شیشهای بالکن رو شنید همسرش پشت سرش ایستاده بود با چشمانی سرخ اما بدون اشک اشکهاش تموم شده بود.
یونگی چیزی نگفت فقط پک عمیقی از سیگارش گرفت همسرش آروم پرسید:
+ فکر میکنی اگه برای بچه اسم گذاشته بودیم بیشتر درد میکشیدیم؟
یونگی بهآرومی سرش رو پایین انداخت دود رو بیرون داد و گفت:
_ نه... دردش همینجوری هم زیاده
چند لحظه سکوت بینشون بر قرار شد تنها صدای برف و نفسهای بخارگرفته در گوششون میپیچید یونگی با همون لحن غمگین ادامه داد:
_ حتی فرصت نکردم بهش بگم دوستش دارم... نباید ناگهانی ما رو ترک میکرد
چشمانش رو بست قطرهای اشک بالاخره راهش رو پیدا کرد و از گونهاش پایین لغزید
-من هر شب براش گیتار میزدم فکر میکردم... میشنوه شاید هنوزم... یه جاییه که میتونه بشنوه
همسرش دستش رو روی شونهاش گذاشت سرد بود ولی آشنا
+ یونگی... میخوای اسم بذاریم براش؟ حتی اگه نباشه
لحظهای مکث کرد سیگار رو در برف خاموش کرد و با درد گفت:
_ آره... اسمش رو "برف" بذاریم... چون، آروم و بیصدا اومد و رفت... درست مثل همین شب
اون دو در سکوت و در آغوش برف ایستادن در سوگواری بچهای که از دست داده بودنش نه برای فراموش کردن، بلکه برای یادآوری که گاهی عشق حتی وقتی از دست میره هنوز هم زندهاس.
دل خودم موقع نوشتنش آتیش گرفت 💔
کاشکی هیچ پدر و مادری این غم رو تجربه نمیکنن
حمایت فراموش نشه بیوتیا
در اتاق صدای گریهای نبود دیگه نبود. اون صدای قشنگی که قرار بود روزی با خندهاش خونه رو پر کنه، حالا جاش رو به سکوت داده بود
صدای درِ شیشهای بالکن رو شنید همسرش پشت سرش ایستاده بود با چشمانی سرخ اما بدون اشک اشکهاش تموم شده بود.
یونگی چیزی نگفت فقط پک عمیقی از سیگارش گرفت همسرش آروم پرسید:
+ فکر میکنی اگه برای بچه اسم گذاشته بودیم بیشتر درد میکشیدیم؟
یونگی بهآرومی سرش رو پایین انداخت دود رو بیرون داد و گفت:
_ نه... دردش همینجوری هم زیاده
چند لحظه سکوت بینشون بر قرار شد تنها صدای برف و نفسهای بخارگرفته در گوششون میپیچید یونگی با همون لحن غمگین ادامه داد:
_ حتی فرصت نکردم بهش بگم دوستش دارم... نباید ناگهانی ما رو ترک میکرد
چشمانش رو بست قطرهای اشک بالاخره راهش رو پیدا کرد و از گونهاش پایین لغزید
-من هر شب براش گیتار میزدم فکر میکردم... میشنوه شاید هنوزم... یه جاییه که میتونه بشنوه
همسرش دستش رو روی شونهاش گذاشت سرد بود ولی آشنا
+ یونگی... میخوای اسم بذاریم براش؟ حتی اگه نباشه
لحظهای مکث کرد سیگار رو در برف خاموش کرد و با درد گفت:
_ آره... اسمش رو "برف" بذاریم... چون، آروم و بیصدا اومد و رفت... درست مثل همین شب
اون دو در سکوت و در آغوش برف ایستادن در سوگواری بچهای که از دست داده بودنش نه برای فراموش کردن، بلکه برای یادآوری که گاهی عشق حتی وقتی از دست میره هنوز هم زندهاس.
دل خودم موقع نوشتنش آتیش گرفت 💔
کاشکی هیچ پدر و مادری این غم رو تجربه نمیکنن
حمایت فراموش نشه بیوتیا
- ۶.۷k
- ۰۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط