BTS
#قطره_های_خون_گردنم
#Part8_2
(متعجب)من- هه! چه جالب! گل هایی که ذاتاً خشک دیده میشن.
سمت درب ورودی، پله های بزرگی از سرامیک های نقره ای تیره.
درب قهوه ای سوخته، خیلی خیلی بزرگ. به اندازه درب قصر های دیزنی.
خونه هیچ چراغی نداشت، فقط روی تاغچه های دیوار با شمعدون های سه تایی قدیمی چیده شده بود که فقط توی شب روشن میردن.
هر دو سمت چپ و راست، پنجره های خیلی خیلی بزرگی داشت که با روشن شدن هوا، خونه رو روشن میکرد.
پنجره ها پا پرده های قرمز به رنگ خون به نمایش داده میشد و شکستگی بعضی قسمت شون، خونه رو تزیین کرده بود.
حدود ۱۰ متر جلو تر از درب خونه، به سمت پایین ۵ پله کوچک میخورد. و وسط خونه، از سرویس پله ی بزرگی به طبقه بالا راه پیدا میکرد.
نرده های سرویس پله به رنگ قهوه ای سوخته، هم رنگ درب ورودی بود. طرح نرده ها بسیار قدیمی و ساده و از جنس چوب بود.
روی نرده ها دست کشیدم، کلیییی گرد و خاک گرفته بود و قسمت از اون رو بخاطر رطوبت و سرمای خونه، پوسیده بود.
از ابتدا سرویس پله تا انتها، فرش قرمزی هم رنگ پرده های پنجره، احتطه کرده بود.
ای پله ها، از ابتدا عرض ۸ متر و در انتها حدود ۳ متر میرسید. بله، عرض پله ها از ابتدا تا انتها، کوچکتر میشد.
خونه خیلی خیلی سرد و تاریک بود. درست مثل خونه های موجودات ترسناکی که توی فیلم ها میدیدم.
تهیونگ از آشپز خونه بیرون اومد و کنار شومینه، روی مبل تیره رنگش نشست.
تهیونگ- خب انالیز کردنت توی خونه ام تموم شد؟
من- چی!؟ ا.. اره..
به سمتش رفتم و کنارش روبه روی شومینه نشستم.
این خونه ی سرد و تاریک و، شومینه روشن و گرم کرده بود.
دستام و جلوش گرفتم تا گرم بشم. حس کردم تهیونگ با نگاه سنگینش روم خیره شده. حس کردم نگاه خیلی سرد، پر غرور و دلگرمی داره. طوری که میتونم بهش اعتماد کنم و همینجا، کنارش، بغلش، بخوابم.
(مهربون)تهیونگ- سردته؟
من- اره... خیلی خونت سرده!
کت چرمش و از روی تکیه گاه مبل برداشت و روی شونه هام انداخت.
کت خیلی بزرگی داشت، من توی کتش گم میشدم. البته برای خودش خوب بود، این من بودم که در برابرش خیلی ریزه میزه بودم.
به روش لبخندی برای تشکر زدم و اون دستاشو دور شونه ها دور داد و سرش و روشون گذاشت.
تعجب نکردم، بجاش به عنوان محبت کردن بهش نگاه میکردم.
(لبخند)من- راحتی؟
تهیونگ- احساس میکنم کنارت خیلی خیلی راحتم
(پوزخند)من- ته
سرش و از رو شونه ام برداشت و به چشام خیره شد.
#Part8_2
(متعجب)من- هه! چه جالب! گل هایی که ذاتاً خشک دیده میشن.
سمت درب ورودی، پله های بزرگی از سرامیک های نقره ای تیره.
درب قهوه ای سوخته، خیلی خیلی بزرگ. به اندازه درب قصر های دیزنی.
خونه هیچ چراغی نداشت، فقط روی تاغچه های دیوار با شمعدون های سه تایی قدیمی چیده شده بود که فقط توی شب روشن میردن.
هر دو سمت چپ و راست، پنجره های خیلی خیلی بزرگی داشت که با روشن شدن هوا، خونه رو روشن میکرد.
پنجره ها پا پرده های قرمز به رنگ خون به نمایش داده میشد و شکستگی بعضی قسمت شون، خونه رو تزیین کرده بود.
حدود ۱۰ متر جلو تر از درب خونه، به سمت پایین ۵ پله کوچک میخورد. و وسط خونه، از سرویس پله ی بزرگی به طبقه بالا راه پیدا میکرد.
نرده های سرویس پله به رنگ قهوه ای سوخته، هم رنگ درب ورودی بود. طرح نرده ها بسیار قدیمی و ساده و از جنس چوب بود.
روی نرده ها دست کشیدم، کلیییی گرد و خاک گرفته بود و قسمت از اون رو بخاطر رطوبت و سرمای خونه، پوسیده بود.
از ابتدا سرویس پله تا انتها، فرش قرمزی هم رنگ پرده های پنجره، احتطه کرده بود.
ای پله ها، از ابتدا عرض ۸ متر و در انتها حدود ۳ متر میرسید. بله، عرض پله ها از ابتدا تا انتها، کوچکتر میشد.
خونه خیلی خیلی سرد و تاریک بود. درست مثل خونه های موجودات ترسناکی که توی فیلم ها میدیدم.
تهیونگ از آشپز خونه بیرون اومد و کنار شومینه، روی مبل تیره رنگش نشست.
تهیونگ- خب انالیز کردنت توی خونه ام تموم شد؟
من- چی!؟ ا.. اره..
به سمتش رفتم و کنارش روبه روی شومینه نشستم.
این خونه ی سرد و تاریک و، شومینه روشن و گرم کرده بود.
دستام و جلوش گرفتم تا گرم بشم. حس کردم تهیونگ با نگاه سنگینش روم خیره شده. حس کردم نگاه خیلی سرد، پر غرور و دلگرمی داره. طوری که میتونم بهش اعتماد کنم و همینجا، کنارش، بغلش، بخوابم.
(مهربون)تهیونگ- سردته؟
من- اره... خیلی خونت سرده!
کت چرمش و از روی تکیه گاه مبل برداشت و روی شونه هام انداخت.
کت خیلی بزرگی داشت، من توی کتش گم میشدم. البته برای خودش خوب بود، این من بودم که در برابرش خیلی ریزه میزه بودم.
به روش لبخندی برای تشکر زدم و اون دستاشو دور شونه ها دور داد و سرش و روشون گذاشت.
تعجب نکردم، بجاش به عنوان محبت کردن بهش نگاه میکردم.
(لبخند)من- راحتی؟
تهیونگ- احساس میکنم کنارت خیلی خیلی راحتم
(پوزخند)من- ته
سرش و از رو شونه ام برداشت و به چشام خیره شد.
- ۲.۲k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط