اونا خوشحال بودن

اونا خوشحال بودن؟

بعد از اون روز پسرا خیلی مراقبم بودند
فهمیدم خانوادم هم فقط برای اینکه با سوجون ازدواج کنم بزرگم کردن و الان منو نمیخام اما به درک مهم نیست مهم اینه که الان پیش خانوادم و بچه هامم
دخترم یجی و پسرا یوجون
ما الان کنار هم شادیم ...
مهم اینه...


خب خب پایان فیک
فیک بعدی هم یه مدت دیگه شروع میشه
تا اون موقع خدافظ 🫀
دیدگاه ها (۶)

خب خب خب عسلیا بزن بریم اینجا یه ابشاره هزار تا قصه...اهم بر...

مرسی🤌🤍

و اون کار ادامه داشت تا اینکه اونا اون شبو شبی رویایی کردندد...

گوشی آت زنگ خورد سوجون بودآت جواب داد و گذاشت رو بلند گو سوج...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۲۳+اون تومیوکا گیو بود😀تموم شد. ف...

پارت۱۱(فردا صبح) ات: جنگکوک، جنگکوک، بیدار شو جنگکوک: ای باب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط