مروارید آبی

مروارید آبی²
Part ²²

~ کوک خوبی؟ (نگران)
= خوبید آقا؟
_ آره فقط یکم سرم گیج رفت همین
~ پاشو پاشو بریم خونه
_ هوم باشه
ویو لوگان
با کمک اقای کیم همون مرده فکر کنم کوک و بلند کردیم و به سمت پارکینگ رفتیم و صندلی جلو گذاشتیم
درو بستم و میخواستم برم که شیشه ماشین و داد پایین و صدام کرد
_ ببینم پسر وسیله ای داری بری؟ (اروم)
= نه تاکسی میگیرم
~ دیر وقته بیا خودم میرسونمت
=نه ممنون
~ ناز نکن بیا یکمی هم باهم اشنا میشیم (لبخند)
_ راست میگه بیا میرسونیمت
=باشه پس ممنونم
ویو تهیونگ
پسره لوگان خیلیییی رفتار هاش برام آشناست مثل رفتارهای جوونی های کوک میمونه همینطوری تعارفی و خجالتی بود
چون حال کوک کمی خوب نبود اول میخواستم کوک و برسونم تا بره عمارت کمی استراحت کنه تو ماشین سکوت بود
که کوک سر حرف و باز کرد و چند تا سوال داشت از لوگان میپرسید
_ قبلا جای دیگه کار میکردی؟
= بله تو شرکت لورئال
_ اسمش خیلی برام اشناست
~ اره کوک شرکت معروفی یه
_ تو کجاست؟
=تو ف... تهیونگ پرید وسط حرف*
~ خب کوک چون حالت خوب نیست اول تورو میرسونم
_ چرا میپری وسط حرف (پوکر فیس)
~ ها؟
= (خنده ریز)
_ میگم چرا میپری وسط حرف
~ ها؟
_ هیچی
~ اها
_ ها؟
~ ها؟
= (خنده کمی بلند)
~_ (با خنده لوگان خنده شون گرفت)
بیست مین بعد...
~ خب خب بفرما کوک
_ ممنونم شبتون بخیر
=شب بخیر
ویو لوگان
اومم از اون مردی همچین خونه.. که نه عمارتی بر میاد.. خیلی خوشگل بود
وقتی پیاده شد مدیر کیم یه نگاهی به من کرد و اشاره ای به صندلی جلو
از ماشین پیاده شدم و رو صندلی جلو نشستم
~ خب خونه اتون کجاست؟
= برید میگم
~ (پوکر فیس)
ده مین بعد...
ویو تهیونگ
وقتی رسیدیم به خونه اشون گفتم چقدر اینا پولدارن فکر نمیکردم خونه اشون این باشه خیلی عمارت بزرگ و با شکوهی بود
ولی یکم که دقت کردم اینجا همون عمارتی بود که من لانا رو رسونده بودم...
دقیقا تک به تک اینجا رو یادمه
اونروز لانا با جیمین و کوک دعواش شده بود و من اون و اوردم و رسوندمش
(پارت 47 بچه ها)
این دقیقا همون خونه است ولی چرا اون پسره تو این خونه زندگی میکنه؟
نکنه... نکنه... اونا اومدن... خاک بر سر من
=اقای کیم؟
~ ب.. بله؟ (شکه)
=ممنونم
~ ببینم اینجا خونه شماست؟
= بله چطور؟
~ هیچی هیچی
=شبتون بخیر
~ شب تو هم بخیر

#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی