پارت

پارت ۳۰

استیسی:شک داری?
چانی:بعله که دیوونم دیوونه ی یه دختر
همه برگشتن نگاش کردن چانی دید که چه سوتیه بدی داده ادامه داد:البته اون دختر توی این جمع نیست
کامیلا رو به جولیا:اره جون اون عمه قشنگت ننه من بود از صب زل زده بود به اما
جولیا تا حد توان خندید
کریس:خب مگه چیه بچم عاشق شده دیگه
اسی:جوووووووووووون و رو کرد به اما و به فارسی گفت:اما جووون پدر شوهرته هااااا
کریس:الان چی گفتی بی ادب
اما:اسی خیلی منحرفی
جسیکا :این همه سال همین جوری بود دیگه
جسی بل:همینه که هست
شیومین:اقا یه سوال شما چند روز دیگه میاین خونه ما
سارا دو روز دیگه
بکی:اخ جووووووون
اسی:سنگ
لی:چه ربطی داشت
اما:استیسی وقتی مسخرش,کنن یا چیزایی بگن که خوشش نیاد اینو میگه
کای:ولی خودمونیم هااا خیلی خوسگل شدید
کامیلا:میدونیم
وسط بحثمون ته یانگ عین قاشق نشسته پرید و گفت:خب بچه ها من میخوام بهتون از طرف کل بیگ بنگ یه هدیه بدم
اسی:وظیفته
ته یانگ و بقیه یه عالمه گردنبند خوسکل اوردن و بهمون دادن
اسی همون اول انداخت گردنش چون به لباسش میومد
برگشتیمخونه ساعت ۲ شب شده بود همه بیهوش افتادیم

*فردا صبح*

استیسی

پاشدم سرو صدا از پایین نمیومد رفتم دیدم کسی خونه نیست ولی از حیاط پشتی صدا میاد رفتم دیدم بچه های ما و بیگ بنگ رفتن تو اب و شنا میکنن منم کرمم گرفته بود رفتم رو سقف خونه و پریدم تو اب اخرین لحظه صدای شکستن استخونای یه نفرو شنیدم و .....
به هوش که اومدم تو خونه بودم و سونگری کمرش بسته بود
دیدم بچه ها دارن میا خودمو زدم به خواب
دیدگاه ها (۱)

من نامجون رو ترجیح میدم

بچه ها میگن این زن چنه اسمش می هی هست ۳۰سالشه اگه دقت کنید چ...

اکسو ...

مافیای من پارت ۱۶مخفی گاه بهوش اومدیم که دیدم تو یه جایم که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط