گفتی که

گفتی که :
" چو خورشید ، زنم سوی تو پر ،

چون ماه ، شبی می کشم از پنجره سر ! "
اندوه ، که خورشید شدی
تنگ غروب !
افسوس ، که مهتاب شدی
وقت سحر !

#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۲۹)

به هفت آرایی ِمشاطه گان، او را نیازی نیستکه شهر آشوب من، با ...

هر چه «به جز خیالِ او»قصد حریمِ دل کنددر نگشایمش به رو،از در...

اگرچه دشمن جان منی ،نمی دانم چرا ز دوست ترت نیز ، دوست تر دا...

من با تو چقدر ساده رفتم بر بادتو نام مرا چه زود بردی از یادم...

تو با جامی ربودی ماه از آبچو نوشیدیم از آن جام گواراتو نیلوف...

عاشقانه های شبنم درکنارزندگیم

تو که نیستی عقربه‌های ساعت دو سوزن کندند که بیهوشی تزریق می ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط