p
p4
حرکات و حرفای ا.ت به قلم نیلا با علامت '
حرکات و حرفای نامی به قلم ویولت با علامت "
"وقتی به یه مکان خلوت رسیدیم و مطمئن شدم دیگه کسی دور و برمون نیست، قدمام آرومتر شد، ولی دستش رو هنوز محکم توی دستم نگه داشته بودم، نفس عمیقی کشیدم، سرمو کمی پایین انداختم، انگار که دارم اون لحظه رو توی ذهنم ثبت میکنم. انگشت شستام خیلی آهسته روی پوست دستش حرکت کرد... دستم روی یقهی کتام سر خورد،لبخند خیلی نامحسوسی گوشهی لبم جا خوش کرد، از اون لبخندایی که معلوم نبود از فکرای توی ذهنم نشات گرفته یا فقط از حضور اون آدمی که هنوز دستش بین انگشتای من بود. یه لحظه کف دستم رو کمی بازتر کردم، انگشتای اون رو بیشتر بین انگشتای خودم جا دادم...نفسام آرومتر شد، ولی توی اون سکوت، انگار همهچی واضحتر بود، ضربانهای من، نفسهای اون، اون فاصلهی خیلی کوتاهی که حتی با وجود گرفتن دستش، هنوز بینمون بود.
بعد، خیلی آهسته، سرم رو کمی کج کردم، نگاهم بهش دوخته شد، نه مستقیم، نه اونقدر واضح، ولی کافی بود که اون تأثیرش رو بذاره. دستش هنوز توی دستم بود : خانم کیم ... چرا پیامام رو نادیده گرفتی ؟"
' لبخند نامحسوسش توی نگاهم جا خوش کرد... نفسش هم بوی عطر میداد..از همون عطر ها که تا مدت ها من رو به یاد خودش میندازه.. دستم رو توی دستش جا به جا کردم به تصمیم اینکه دستم رو از دستش بیرون بیارم... لبخندی زدم که میدونستم مستقیما روی مخش راه میره.. لبخندی رسمی و دور... آروم سرم رو پایین میندازم: «خب چون توی جلسه بودیم و نمیتونستم سرم رو با پیام گرم کنم...و البته ..که پیام شما هم کم نامربوط به جلسه نبود!...»
زمزمه های من مشخصا اعصابش رو به هم میریخت...
با کمی بد قلقی دستم رو از توی دستش بیرون آوردم... و ناگفته نماند که حس از دست دادن گرمای دستش رو به خوبی حس کردم..'
حرکات و حرفای ا.ت به قلم نیلا با علامت '
حرکات و حرفای نامی به قلم ویولت با علامت "
"وقتی به یه مکان خلوت رسیدیم و مطمئن شدم دیگه کسی دور و برمون نیست، قدمام آرومتر شد، ولی دستش رو هنوز محکم توی دستم نگه داشته بودم، نفس عمیقی کشیدم، سرمو کمی پایین انداختم، انگار که دارم اون لحظه رو توی ذهنم ثبت میکنم. انگشت شستام خیلی آهسته روی پوست دستش حرکت کرد... دستم روی یقهی کتام سر خورد،لبخند خیلی نامحسوسی گوشهی لبم جا خوش کرد، از اون لبخندایی که معلوم نبود از فکرای توی ذهنم نشات گرفته یا فقط از حضور اون آدمی که هنوز دستش بین انگشتای من بود. یه لحظه کف دستم رو کمی بازتر کردم، انگشتای اون رو بیشتر بین انگشتای خودم جا دادم...نفسام آرومتر شد، ولی توی اون سکوت، انگار همهچی واضحتر بود، ضربانهای من، نفسهای اون، اون فاصلهی خیلی کوتاهی که حتی با وجود گرفتن دستش، هنوز بینمون بود.
بعد، خیلی آهسته، سرم رو کمی کج کردم، نگاهم بهش دوخته شد، نه مستقیم، نه اونقدر واضح، ولی کافی بود که اون تأثیرش رو بذاره. دستش هنوز توی دستم بود : خانم کیم ... چرا پیامام رو نادیده گرفتی ؟"
' لبخند نامحسوسش توی نگاهم جا خوش کرد... نفسش هم بوی عطر میداد..از همون عطر ها که تا مدت ها من رو به یاد خودش میندازه.. دستم رو توی دستش جا به جا کردم به تصمیم اینکه دستم رو از دستش بیرون بیارم... لبخندی زدم که میدونستم مستقیما روی مخش راه میره.. لبخندی رسمی و دور... آروم سرم رو پایین میندازم: «خب چون توی جلسه بودیم و نمیتونستم سرم رو با پیام گرم کنم...و البته ..که پیام شما هم کم نامربوط به جلسه نبود!...»
زمزمه های من مشخصا اعصابش رو به هم میریخت...
با کمی بد قلقی دستم رو از توی دستش بیرون آوردم... و ناگفته نماند که حس از دست دادن گرمای دستش رو به خوبی حس کردم..'
- ۹.۰k
- ۱۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط