فصل عشق خونین
فصل 2《 عشق خونین 》
پارت ۵۹
پلک هایش را باز کرد و سقف سفید بیمارستان را دید با چندیدن نفس تازه رو تخت نشست و به سویون که رو مبل خوابش برده نگاه کرد در باز شد و سوی جانگ وارد اتاق شد کیسه وسایل خوراکی به دست سمته تخت رفت و کیسه را گذاشت رو تخت روبه رو ات رو تخت نشست بلافاصله دست هایش را باز و دختره را در اغوشش گرفت و دستش را نوازش وار رو موهایش کشید ... بی روح و بیجون گفت
ات : سوی جانگ دیگه ... جیمین نیست
سوی جانگ: اونی ترو خدا اینجوری نکن
سویون چشم هایش را باز کرد و نگران سمته ات رفت
سویون : اونی. .. خوبی
ات : سویون دیگه جیمین نیست
سویون دست ات رو بینه دست هایش گرفت و گفت
سویون : برمیگرده قول میدم اون وقتی که اومدم باز میگی که سویون گفته بود
پلک هایش رو هم گذاشت و اشکی از گوشه چشم اش سرازیر شد و خودش را بیشتر در آغوش سوی جانگ جا کرد...
________ شب ساعت. 10: 11 دقیقه
با کمک سوی جانگ پالتو اش را پوشید ... و سویون کیفش را برداشت و همراه سمته ماشین ها رفتن سویون عقب نشستن و دختره جلو کنار سوی جانگ نشست
سوی جانگ: کمربند هاتون رو ببندین
سویون: بستن ...
سوی جانگ دستش. را گذاشت رو دست ات و دختره از افکارش بیرون رفت نگاه بیجون رو به سوی جانگ دوخت
سوی جانگ: اونی کمربند خودتو ببند
ات سری تکون داد و کمربندش را بست سوی جانگ ماشین را روشن کرد و ماشین راه راهی کرد دختره سرش را گذاشته بود رو شیشه ماشین و به بیرون نگاه میکرد مغازه ها نیم باز بودن و نیم بسته گاهی مشغول بستن مغازه خودش بودن و گاهی جلو مغازه ها نشسته بودن ...
از ماشین پیاده شدن و سویون دست اونیش رو گرفته سمته سالون رفتن و سوی جانگ بعد از پارک ماشین سمته سالن رفتن و ات سویون نشسته بودن اجوما سر میز کمی غذا گذاشت .. و گفت : تا کمی غذا بخوره
سوی جانگ: بریم اونی جان کمی غذا بخور
ات : اشتها ندارم
پارت ۵۹
پلک هایش را باز کرد و سقف سفید بیمارستان را دید با چندیدن نفس تازه رو تخت نشست و به سویون که رو مبل خوابش برده نگاه کرد در باز شد و سوی جانگ وارد اتاق شد کیسه وسایل خوراکی به دست سمته تخت رفت و کیسه را گذاشت رو تخت روبه رو ات رو تخت نشست بلافاصله دست هایش را باز و دختره را در اغوشش گرفت و دستش را نوازش وار رو موهایش کشید ... بی روح و بیجون گفت
ات : سوی جانگ دیگه ... جیمین نیست
سوی جانگ: اونی ترو خدا اینجوری نکن
سویون چشم هایش را باز کرد و نگران سمته ات رفت
سویون : اونی. .. خوبی
ات : سویون دیگه جیمین نیست
سویون دست ات رو بینه دست هایش گرفت و گفت
سویون : برمیگرده قول میدم اون وقتی که اومدم باز میگی که سویون گفته بود
پلک هایش رو هم گذاشت و اشکی از گوشه چشم اش سرازیر شد و خودش را بیشتر در آغوش سوی جانگ جا کرد...
________ شب ساعت. 10: 11 دقیقه
با کمک سوی جانگ پالتو اش را پوشید ... و سویون کیفش را برداشت و همراه سمته ماشین ها رفتن سویون عقب نشستن و دختره جلو کنار سوی جانگ نشست
سوی جانگ: کمربند هاتون رو ببندین
سویون: بستن ...
سوی جانگ دستش. را گذاشت رو دست ات و دختره از افکارش بیرون رفت نگاه بیجون رو به سوی جانگ دوخت
سوی جانگ: اونی کمربند خودتو ببند
ات سری تکون داد و کمربندش را بست سوی جانگ ماشین را روشن کرد و ماشین راه راهی کرد دختره سرش را گذاشته بود رو شیشه ماشین و به بیرون نگاه میکرد مغازه ها نیم باز بودن و نیم بسته گاهی مشغول بستن مغازه خودش بودن و گاهی جلو مغازه ها نشسته بودن ...
از ماشین پیاده شدن و سویون دست اونیش رو گرفته سمته سالون رفتن و سوی جانگ بعد از پارک ماشین سمته سالن رفتن و ات سویون نشسته بودن اجوما سر میز کمی غذا گذاشت .. و گفت : تا کمی غذا بخوره
سوی جانگ: بریم اونی جان کمی غذا بخور
ات : اشتها ندارم
- ۱۷.۸k
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط