BTS, Roman

#قطره_های_خون_گردنم
#Rart20_2

جونگکوک بدن خیلی قویی داشت، تونست توی چند ثانیه ۳ تا حیوون افسانه ای شکار کنه.

من- هی اینا چین؟!
نامجون- اینا ققنوسن
من- چ_! همون ققنوس افسانه ای خودمون؟
نامجون- اوهوم
من- برگااااام!!!!

غذا ها رو که خوردین، نصف شب شده بود

نامجون- نمیتونیم صبر کنیم باید راه بریم

من- اخه واسه چی!
جونگکوک- بیا پشت من

من و کولش کرد. خیلی خوابم میومد، سرم و روی شونه ش گذاشتم و خوابیدم.
بعد یکم خوابیدن جونگکوک با استرس بیدارم کرد

(استرس، اروم)جونگکوک- هی یوشی پاشو
من- چیشده؟
جونگکوک- هیششششش، بیا باید یک کاری کنیم. گرگینه ها اینجان

وقتی این و گفت با شدت بلند شدم. بعد چند لحظه گرگینه ها دورمون و احاطه کرده بودن.
دست و پاهای خیلی بلندی داشتن. قسمت زانو هاشون به جلو خم بود و ناخونای حدود ۱۰ سانت داشتن.
پشت گردنشون از یال طولی تیره پر شده بود که فکر میکردی گردنشون غوز داره.
چشماشون خاکستری مایل به سفید بود، و با پوزه ی دراز و دهن باز قلب آدم و به لرز میاورد.
آب دهنشون از دندوناشون سرازیر بود و چشم همشون روی من بود

(آروم ترس)من- لطفا!

همینکه حرفم و زدم همه پریدن روی من، اما نامجون و جین و جونگکوک برام حلقه حفاظ درست کردن.
بین اون شلوغی که همه گرگینه ها با خونآشا روی هم افتاده بودن، حس کردم شخص آشنایی از پشت درخت قایم شد.
هنوز شب و بود و دیدنش سخت، اما قدم برداشتم و سمتش دویدم.
حس کردم تنهیونگ، حس کردم دوباره پیداش کردم

من- تهیونگ تهیونگ...

اما هیچ جوابی نداد. ولی میتونستم ببینمش که داشت میدوید و هی دور تر میشد

من- اها تهیونگ صبر کن!

اما دریغ از یک حرف
اسنقدردویدم تا ایستاد. به سمت جلو خم شدم و زانو هام و دستم گرفتم

من- هه هه، هی پس هه هه چرا اینقدر میدویی!...

بلند شدم و استادم، هنوز پشتش به من بود. رفتم سمتش و دستم و انداختم رو شونش و دورش دادم.

(لبخند)من- هی پسر چرا میدویی؟

اما...اما..اما اون نبود. درست حدس زدم، وقتی چهره شو دیدم اون نبود.

(ترس)من- تو تهیونگ نیستی!!؟

#رمان#Roman
دیدگاه ها (۹)

BTS

BTS

BTS, Roman

BTS, Roman

black flower(p,251)

#Gentlemans_husband#Season_two#part_228جونگکوک دستش دور بازو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط