اربابخشنپارت

#ارباب_خشن[پارت³⁹]
سرمو بالا اوردم...اخ سرم__چی شده..اهه..چشمامو باز کردم__همه جا تاریک بود.
مین: اه..جین
همش تقصیر اون دختره کاترینه-
دستام بسته شده بودن..
میخواستم حسمو به جین بگم..(بغض)...الان بیشتر از هرچی دلم میخواد بغلش کنم..اوف الان گریم میگیره.
نباید گریه کنم و گرنه سردردم بدتر میشه.
درسته اتفاقات زیادی افتاده..اون کلا زندگی منو عوض کرد_من دوسش دارم؟...نه گمونم اما بنظرم میتونم دوستش داشته باشم' نه.. من عاشقشم..میدونم_اما ظاهرن طول کشید که بفهمم_ا..اره من دوسش دارم.
در باز شد"
سرمو با غرور بالا اوردم و بهش خیره شدم_
کاترین: بیدار شدی هرزه.
مین: منظورت خودتی؟
کاترین: ساکت شو.
مین: خوب..برو سر اصل مطلب'
پوزخندی زد و به طرفم اومد.
کاترین: به جین میگی که عاشقش نیستی...
مین: چرا باید دروغ بگم.
کاترین: چون اگه نگی باید کلی درد بکشی.
لبخندی زدم...تمام جرعتمو جمع کردم و از جام بلند شدم.
مین: من کلی درد کشیدم..اینم روش اما من جین رو دوست دارم و تو هم نمیتونی هیچ غلطی بکنی.
هلم داد که افتادم روی زمین..
کاترین: گورتو کندی.
-چند نفر اومدن تو...لباسامو در اوردن.میدونستم قرار کلی درد بکشم_میتونم بگم که عاشق جین نیستم و خودمو نجات بدم..اما مطمئنم که جین بعد شنیدن این حرفم قلبش میشکنه"
منو روی میزی گذاشتن و پاهامو بستن"
کاترین: جین برای منه.
مین: جین برای کسی نیست..اون خودش حق انتخاب داره_
کاترین: هه..اونم نظرش عوض میشه__جین رو بیارین/
اصلا دلم نمیخواست جین منو توی این وضعیت ببینه...
جین ویو*
بعد از بیهوش کردن مین سو..کیسه ای روی سرم گذاشتن و منم بردن.
نمیدونم مین کجاست...نگرانشم_منو ظاهرن توی اتاقی بردن...وقتی چشمم رو باز کردن'
توی اتاق کاترین بودم...
کاترین: جین.
جین: نمیخوام ببینمت...منظورت از این کارا چیه.
کاترین: نمیفهمی؟...من دوست دارم
خواست لباشو روی لبام بذاره که هلش دادم.
کاترین: باشه__هیچ راهی نداری.. من مین سو رو میکشم
جین: فقط کافیه دستت بهش بخوره تا اتیشت بزنم
کاترین:اوممم بهت یه فرصت میدم. اگه با من رابطه داشته باشی. مین رو شکنجه نمیکنم.
جین: فک کردی گولت رو میخورم؟
کاترین: من مین رو میکشم و تو با من ازدواج میکنی.
سیلی به صورت کاترین زدم.
جین: خفه شو(با داد)
کاترین با حرص از اتاق رفت بیرون*
جین: مین...نجاتت میدم
چند نفر اومدن تو ... منو گرفتن و بردن.
جین: هوییییی ولم کنید...خودم میام
در رو باز کردن_مین اونجا بود...سریع رفتم تو که دیدم کاترین شلاقی تو دستش گرفته.
کاترین: هوم..
شروع کرد به زدن..
جین: نزنن
نگهباناش منو گرفتن و نزاشتن برم'
جین: نزنش...لطفا
دیدگاه ها (۰)

.جین: خفه شو(با داد)کاترین با حرص از اتاق رفت بیرون*جین: مین...

وا اسمات : من دوباره میگم من اسمات نمی نویسماز اتاق رفت بیرو...

اون تنها کسیه که توی زندگی منه..اروم از هم جدا شدیم.دستمو رو...

# [پارت³⁸]چندساعت بعد*دستی روی سرم کشیدم و به صندلی تکیه داد...

طُلـــوعِ طَلـــآیـی چندشآتی jk P.2 برگشت خونه بالاخره ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط