نامخاندان جئون

نام:خاندان جئون

PART 46

چند روز از اون قضیه میگذره امروزم مثل همیشه بابا بزرگ و بابام و عمو و جونگ کوک
میخواستن برن شرکت و بعد از اینکه صبحونه خوردن رفتن من و مامانم و زن عمو هم روی مبل نشسته بودیم

ا.ت:من میخوام چیزی بهتون بگم

م.ت:چی میخوای بگی؟

م.ک:بگو

ا.ت:راستش من چند وقتیه که باردارم(لبخند)

م.ت:چ.چی؟(تعجب)

م.ک:واقعا میگی؟(تعجب)

ا.ت:آره

م.ت:این بهترین خبری بود که شنیدم باورم نمیشه(خوشحال)

م.ک:منم(خوشحال)

م.ت:چند وقته که بارداری؟

ا.ت:نزدیک دو هفته میشه و میخوام جونگ کوک و بقیه رو سوپرایز کنم میشه کمکم کنین؟

م.ک:معلومه کمکت میکنیم

م.ت:بیاین بریم خرید

م.ک:باشه بریم

ا.ت:من برم لباس عوض کنم میام

م.ک:باشه برو

بلند شدم و از پله ها بالا رفتم و رفتم اتاقم
لباسمو پوشیدم و رفتم پایین

م.ت:بریم؟

ا.ت:بریم

از خونه اومدیم بیرون سواره ماشین شدیم مامانم ماشین رو روشن کرد و حرکت کردیم به سمت پاساژ

......................

رسیدیم پاساژ پیاده شدیم و رفتیم داخل

ا.ت:خب اول کجا بریم؟

م.ک:اول بریم وسایل تزئین رو بخریم

م.ت:بعدم میریم لباس بچه بخریم که بزاریم تو جعبه کادو

م.ک:بعدم کیک میخریم

ا.ت:باشه
دیدگاه ها (۳)

نام:خاندان جئون PART:47رفتیم مغازه تزئینات فروشی وسایل تزئین...

نام:خاندان جئون PART:۴۸همه گی رفتیم داخل اتاق خودمون منم یک ...

نام:خاندان جئون PART:45از بغلش اومدم بیرون همه داشتن نگاهم م...

نام:خاندان جئون PART:44خیلی گشنمه ظرف رو برداشتم داخلش سوپ ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط