من حسادت میکنم حتی به تنها بودنت
.....
من حسادت میکنم حتی به تنها بودنت
من به فردِ روبهرویی، لحظهی خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش میکنی
یا نسیمی که رها میچرخد اطراف تنت
من حسادت میکنم! حتی به دست گرم آن
شالِ خوشرنگی که میپیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت میدَوَد
من به ردِ مانده از اینجور سامان دادنت
اینکه چیزی نیست، گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت میکنم حتی به قلب دشمنت
کاش هرکس غیر من، ایکاش حتی آینه
پلکهایش روی هم میرفت وقت دیدنت.....
من حسادت میکنم حتی به تنها بودنت
من به فردِ روبهرویی، لحظهی خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش میکنی
یا نسیمی که رها میچرخد اطراف تنت
من حسادت میکنم! حتی به دست گرم آن
شالِ خوشرنگی که میپیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت میدَوَد
من به ردِ مانده از اینجور سامان دادنت
اینکه چیزی نیست، گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت میکنم حتی به قلب دشمنت
کاش هرکس غیر من، ایکاش حتی آینه
پلکهایش روی هم میرفت وقت دیدنت.....
- ۷۵۷
- ۰۴ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط