حقیقت پنهان

حقیقت پنهان🌱
part 87
دیانا:
چه ماشین باحالی داریی
ارسلان: اوم خوش اومده؟
دیانا: آره من عاشق ماشین های شاسی امم
ارسلان: سلیقه خوبی داری..
دیانا: مرسی
اها فقط اسم ماشینت چیه؟
ارسلان:لندکروز
دیانا: اووو پس خیلی ام گرونهه
ارسلان: آره
میدونی چیه؟ چون مامان بابای من از هم جدا شدن واسه همین فامیل مخصوصا فامیل پدری خیلی هوای منو دارن و هر چند وقت یه بار یه پولی بهم میدن..
ی دفعه واسم بلیط کنسرت میگیرن
یه تور سه روزه سفر به ترکیه و از اینجور چیزا
آخه من خیلی علاقه داشتم به بابام اما متاسفانه قسمت بود که از هم جدا بشن
دیانا: متاسفم
ارسلان: اینو میخوام بگم.. اینکه قدر کنار هم بودن خانوادتو بدون
(راست میگه کنار هم بودن خانواده خیلی با ارزشه.. قدر بدونید🙂)
دیانا: من که عاشق مامان بابامم
ینی بهتره بگم واسشون میمیرم
ولی نمیدونم چرا شاید بخاطر سنمه
شاید نگرانمن
هرچی که هست
جدیدا خیلی سخت گیری میکنن
و من از این موضوع زیاد خوشحال نیستم..ینی درواقع اصلاا خوشحال نیستم..
ارسلان: خب دوست داری یکی بیاد توی زندگیت که از این حال درت بیاره
دیانا: اوهوم... ولی آخه کی به من نگا میکنه(نگو به خودت اینجوری فداتشمم)
😐چرا وایسادی؟
ارسلان: فکر کنم الان بهترین موقع اس
دیانا: راجب چی داری حرف میزنیی؟؟؟
ارسلان: میای باهم وارد رابطه بشیم؟
دیانا: ینی تو بشی دوست پسر من؟
ارسلان: اوهوم
دیانا:*من باید به پیشنهادش فکر میکردم چون توی یه موقعیت نابه‌جایی همچین پیسنهادی داد. ولی راستش از شما چرا پنهون، موقعی که همچین حرفی زد، توی با.سنم عروسی بود
ینی اونم از من خوشش اومده بودههههه*
ارسلان:*دیدم به یه جا خیره شده و حرفی نمیزنه
دستمو بردم نزدیک صورتش و یه بشکن زدم و از فکر اومد بیرون*
دیانا: هاا؟؟؟؟
ارسلان: کجایییی تو؟ چیشد نظرت؟ اره یا نه؟
دیانا: خب ببین من باید فکر کنم
ارسلان: اوکیه من بهت وقت میدم..*و بعد رفتم جلو و دم گوشش گفتم *
ارسلان: ولی زود فکرتو بکن چون من طاقتم خیلی کمهه(آروم و با صدای دورگه)
*آخر طاقت نیوردم و بوسه ای به لب های قرمز و برجسته اش زدم
دیانا:*چیشد؟
الان این منو بوس کرد؟
اونم لبمم
عررررر
خب من که جوابم قطعاااا اره بود ولی بالاخره باید معطلش میکردم
نمیدونم چرا ما دخترا اینجوریم😂
ارسلان ماشینو به حرکت در اورد و توی راه هیچ حرفی نه من زدم نه اون
ولی وقتی رسیدیم به ویلا بهش میگم*



آقای کاشی شما یه روزه این دختر رو دیدی خیلی عجله کردیا
بچه هام هولن😂(هَوَل نه❌)
خب بگید ببینم دوست داشتید این پارت رو
دیدگاه ها (۶)

خدمت کسایی که میگفتن دیانا و محراب همو آنفالو کردن

حقیقت پنهان🌱part 88دیانا:*رسیدیم ویلا ولی بچه ها زود تر ما ر...

حق بود یا نه🙂

بدویید فالوش کنینننننhttps://wisgoon.com/dilan.ardiya

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

رمان بغلی من پارت۷۲ارسلان: ببرمت دکتر برات آمپول بنویسه دیان...

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط