یکروز میآیی که من دیگر دچارت نیستم از صبر ویرانم ولی چش
یکروز میآیی که من دیگر دچارت نیستم از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم یک روز میآیی که من نه عقل دارم نه جنون نه شک به چیزی نه یقین، مست و خمارت نیستم شب زنده داری میکنی تا صبح زاری میکنی تو بیقراری میکنی من بیقرارت نیستم پاییز تو سر میرسد برگی زمستانی و بعد من نو میشوی گل میدهی من در بهارت نیستم 🪴 ..
- ۱۶.۱k
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط