فردا

²⁰

فردا
ا/ت
منشی: خانم کیم تمام شد من میتونم برم
ا/ت: بله ممنون
منشی: خواهش میکنم خسته نباشید
ا/ت: شماهم همینطور
منشی رفت منم وسایلم رو جمع کردم خواستم برم
تق تق تق
ا/ت: خانم من گفتم میتونید برید
در باز شد
کوک: سلام
ا/ت: تو اینجا چیکار میکنی؟
کوک: گفتم سلام
ا/ت: سلام
کوک: صبر کن باید حرف بزنیم
ا/ت: درمورد چی؟
کوک: هایون دیروز همه چیز رو بهم گفت
ا/ت: خب که چی؟
کوک: من نمیتونم قبول کنم این بچه بدنیا بیاد
ا/ت: خب قبول نکن
کوک: ا/ت من این بچه رو نمیخوام
ا/ت: ولی من میخوام چون نمیدونم بعد از این میتونم دوباره بچه دار بشم یانه برام هم مهم نیست پدرش کیه
کوک: خب من نمیخوام پس وقتی من میگم نمیخوام توهم نباید بخوای
ا/ت:این بچه تو شکم منه تو نمیتونی براش تصمیم بگیری
کوک: من که میدونم این نقشته که خودت به من نزدیک تر کنی
ا/ت: گفتم که برام مهم نیست پدرش کیه چه تو باشی چه هرکس دیگه ای من این بچه رو بدنیا میارم و بزرگش میکنم
کوک: من رو دیوونه نکن
ا/ت: برام مهم نیست چه حسی داری فکر کن که نمیدونی من بچه دارم خب الان برو میخوام برم خستم
دستم رو گرفت
کوک: باید بچه رو بکشی
ا/ت: من اینکار رو با بچم نمیکنم به بچم آسیب نمیرسونم
کوک: ا/ت اگر بعد عاشق شدی چه پسری با یه زنی که بچه داره ازدواج میکنه
ا/ت: اگر کسی عاشقم باشه قبول میکنه اگر هم نه مهم نیست فدای یه تار موی بچم
کوک: من نمیزارم این بچه رو بدنیا بیارم ببین کی بهت گفتم خانم کیم
ا/ت: هیچ غلطی نمیتونی بکنی تو وقتی این کار هرشبته اصلا میدونی دخترهای دیگه هم مثل من الان بچه دارن یا نه؟
یکی زد تو گوشم
کوک: حواست به حرف زدنت باشه
ا/ت: برو اگر نرفتی زنگ میزنم پلیس
کوک: اگر این بچه رو بدنیا آوردی خودم میکشمش این بچه نباید بدنیا بیاد
ا/ت: گفتم که برو
چیزی نگفت و با عصبانیت رفت
یه زنگ زدم هایون
هایون: جانم
ا/ت: چرا دیروز رفتی پیش جونگکوک؟
هایون: فدات شم نگرانت بودم چیشده جونگکوک چی گفت؟
ا/ت: گفت که باید سقطش کنم ولی من اینکار رو نمیکنم
هایون: پس میخوای چیکار کنی؟
ا/ت: دیروز بلیت گرفتم برای آخر هفته میخوام برگردم زادگاهم مرخصی بارداری هم گرفتم فقط به جونگکوک نگو که رفتم
هایون: یعنی من دیگه نمیتونم ببینمت😞
ا/ت: قبل از رفتنم هم رو ببینیم هرروز بهت زنگ میزنم و اینکه بچم رو میخوام بیمارستان خودمون بدنیا بیارم
هایون: باشه عزیزم مراقب خودت باش بای
ا/ت: بای...

شش ماه بعد...

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۶)

²¹شش ماه بعد برگشته بودم سئول و امروز رفتم بیمارستان *: وایی...

²²دو روز بعدهایون: خوبی عزیزما/ت: آره ولی یکم درد دارم هایون...

¹⁹کوک: هایون اها بله یادم اومد من دوماه شیفت شب گرفتم بخاطر ...

¹⁸چشمام رو باز کردم دیدم روی تخت بیمارستانم 👩🏽‍⚕️: خوبی خانم...

³⁴ا/ت: میترسیدم بعد از شنیدنش ادامه ندی ولی الان همه چیز تما...

³³ساعت ۶ (ب.ظ) از مطبم رفتم بیرون ماشین جونگکوک دیدمبا خوشحا...

Between the Tides³²یک هفته بعد تهیونگتو دفترم بودم تق تق تق ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط