سکانس یک

⭕ ️سکانس یک:

حسین خاکی و خسته از خط برگشته بود و می‌خواست بره قرارگاه. از یک راننده‌ی تانکر آب خواست که شلنگ رو روی سرش بگیره تا شسته بشه. حسین با یک دست سرش رو می‌شست که راننده برای شوخی آب رو گرفت تو یقه حسین و خیسش کرد!

وقتی حسین رفت راننده هنوز نمی‌دونست چه کسی رو خیس کرده!


⭕ ️سکانس دو:

- الو سلام.
- سلام علیکم، بفرمایید!

- من علی سُلگی هستم از روستای کهریز، نزدیکی نهاوند، سال ۶۵ با جهاد اعزام شده بودم فاو. خاطره‌ای نوشته بودید از شهید خرازی که من در روزنامه خوندم.

- بله، هجده سال از اون زمان گذشته.

من آن راننده‌ی تانکر آب هستم، تماس گرفتم که بگم: جز لبخند چیزی نگفت! من منتظر واکنش بودم، ولی او فقط خندید..
#شهید_حسین_خرازی #درس_اخلاق
دیدگاه ها (۹)

⭕ ️ قسمتی از وصیت نامه #شهید همّت: "روشنفکران ما به این انق...

🎀 🍃 #زیــنـبـیــــون🍃 🎀 #تله‌گرام #فحشاگرام #اینستاگرامپاس...

⭕ ️ فقط شاگردان مکتب معاویه می‌توانستن دست به چنین جنایتی بز...

🎀 🍃 #زیــنـبـیــــون🍃 🎀 اینم یه مدل #ماشین_عروسهمینم هزینه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط