بلاخره یک روز

....بلاخره یک روز ....

دل آدمها تنگ میشود...
بالاخره یک روز از این ماسماسک های حرفه ای که دستشان به همه جا میرسد خسته می شوند و دلشان تلفن های دکمه بالشی می خواهد!

بالاخره خسته میشوند از دانستن همه چیز
از اینکه میفهمند حرفهایشان را خوانده یا نخوانده...
دیده یا ندیده...
آنلاین بوده یا نبوده...

بالاخره خسته میشوند از اینهمه عکسهای پروفایل..
از اینهمه سلفی و...که کارشان را راحت کرده و لازم نیست کلی وقت بگذارند تا همدیگر را از نزدیک با عطر مخصوص هر آدم و لحن چشمهای همدیگر ببینند..

بالاخره یک روز هوس وقتی را میکنند که پیامشان را سند میکردند و زمان را تخمین میزدند که تا برسد و طرفشان بخواند و جواب تایپ کند و سند شود و بدستشان برسد و صدای پیام از موبایل دکمه بالشتی شان بلند شود چقدر میکشد..

بالاخره میرسد روزی که زده شوند از اینهمه دم دست همدیگر بودن..
از اینهمه در دسترس بودن..

بالاخره یک روز حالشان از این voice های پشت سر هم بهم میخورد که نه قطع و وصل میشوند نه از دسترس خارج میشوند
و دلشان تنگ میشود برای آن تلفن حرف زدن های طولانی ..
برای قطع و وصل شدن صدا ..
برای مشترک مورد نظر...

بعد یکهو یک چیزی توی سرشان صدا میکند،
که اصلاً مشترک مورد نظر تمام ناز و عشوه اش به همان گاهی در دسترس بودن هایش بوده است و حالا که مدام در دسترس است دیگرمشترک "مورد نظر" نیست و فقط مشترک است مثل بقیه مشترک ها...

دل آدمها بالاخره تنگ میشود...
دیدگاه ها (۱۰)

نانوشته هایم بسیارند مثل بی قراری هایـم… من سکــوتم را فریـا...

دلم شادی می خواهــدوسعتــش زیاد نیــستبه انــــدازه کف دستــ...

جمعه تنها مسافری ستکه هفته ای یکباربه ویرانه ی دلمسر میزندو ...

دوتا عشقام دورشون بگردم الهی اووومممم بووووس واسه جفتشون زند...

گاهی آدم ها بیصدا از زندگی مان میروند... نه قهر میکنند، نه خ...

در جست و جوی حقیقت(پارت25 بخش 2)

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط