من زنده بودم اما انگار مرده بودم

من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم...
یک عمر دورو تنها ،تنها به جرم این که
او سر سپرده می خواست من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد ،وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
دیدگاه ها (۲)

به خودت تکیه کن!به چشمهایت ؛که سنگینیِ هر دردی را سبک می کنن...

عاقلی بودم به عشق یار دیوانه شدمآشنائی یافتم ازخویش بیگانه ش...

چه‌قدر من دیدنت را دوست دارم ؛در خوابدر غروبدر همیشه‌یِ هر ج...

به خدا من خسته ام خیلی دلم می خواهداز اینجا به جانبآن رهایی ...

بَـرگَـرد بـِـه خونـِـه دوپآرتی V P.1 _ دخترک چشم های...

چپتر ۱۲ _ سایه انتقامکوهستان ساکت است. نه باد می وزد، نه جیر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط