باید بری

باید بری الهام...
اینو وقتی نگفت که به حرفهای تلنبار شده توی دلم گوش داد؛
وقتی نگفت که اشکای گاه و بیگاه روی صورتم رو پاک میکرد؛
وقتی نگفت که بیقراری های وقت و بی وقتم رو دید؛
یه روز توی ایستگاه قطار منو چمدون به دست دید...
پیدا بود خیلی دنبالم گشته...
روبه روم ایستاد. زل زد تو چشمام و تا ته حادثه ای که من ندیدم، خوند و گفت: باید بری...
بعضی وقتا ممکنه سکوت هزارتا حرف داشته باشه.
اصلا بعضی وقتا نباید حرف زد.
باید اجازه بدی یکنفر از توی چشمات بخونه...
_ باید بری، بدون چمدون، بدون بار، سبک سبک... حتی بدون خاطره...
پروانه ها رو ببین. هیچوقت خداحافظی نمیکنند. هیچ بار اضافه ای هم نمی برند...
پروانه ها میدونند خاطره ها بار اضافه اند...
خاطره ها مثل قلاب گیر میکنند به برگها و پروانه ها رو اسیر میکنند...
بخاطر همینم پروانه ها زود فراموش میکنند...
رسالت پروانه ها شنیدنه... نه موندن...
الی! زیاد عادت به نشستن کنی بالهات خشک میشن..
الهام! باید بری...
اینجا بمونی اسیر میشی...
فقط برو...
#دل_و_عقل
#تنهایی #عشق
دیدگاه ها (۱)

قوی ترین سلاح بشر

بیخیال میشوم

حرف را باید از اهلش شنید.حالا هزاری بگویند توان انسان ماورای...

نومید مشو جانا

پارت چهارم: آینه‌ی حقیقتقطار وارد شهر آینه‌ها شد. هلیا و لی...

هیچ‌وقت نفهمیدم چطور بعضی حرف‌ها می‌تونن یک‌دفعه آدم رو از ج...

☆ران و ریندو وا/ت پارت اول ☆توکا دستش رو از توی جیبش درآورد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط