part rose white

part(2) 🤍rose white🤍


22[November]2019

یک ماه از اون شب گذشته بود و جئون هر شب به اون بار میرفت یه بار به بهانه مست کردن یه بار به بهانه تفریح و... اما خودشم میدونست اینا همه بهونن دلیل اصلی اومدن اون به اینجا فقط فقط یه چیز بود "دیدین معشوقش" شاید خیلیاتون بگید چطور ممکنه اون جئون سرد و خشن که کسی حتا جرعت اوردن اسمش رو هم نداشت یک شبه تغیر کرد و به این جئون عاشق تبدیل شد..خوب باید بگم که عشق میتونه ادم ها رو تغیر بده گاهی وقت ها یه ادم اروم رو دیوانه خودش میکنه و شایدم یک ادم دیوانه رو رام خودش...


و این سوی قصه ی ما ا/ت هم مثل همیشه مشغول کارش تو اشپزخونه بار بود یک ماهی از گل و کادو ها و نامه های عاشقانه ای که پی در پی براش فرستاده میشدن میگذشت اتاق کوچیک و سردش حالا پر شده بود از گل و کادو های جورباجور رنگی و این بدجور داشت اذیتش میکرد از این اذیت نمیشد که براش کادو بفرستن نه اتفاقا خیلی هم خوشحال میشد اما موضوع این بود که فرستنده این کادو ها کیه؟
لینا"دختری نیمه کره ای و نیمه فرانسوی که اونم قربانی ادم های جاه طلب شده بود...و البته بهترین دوست ا/ت"
لینا:ا/ت...ا/تتتتتت....
ا/ت:بله اینجام
لینا با گل و جعبه بزرگی وارد اشپزخونه شد...
لینا:برات بسته رسیده
ا/ت:دوباره..
لینا:خیلی دلم میخواد بدونم این عاشق دل باخته کیه
ا/ت:لینا بس کننن
لینا:چیه مگه دروغ میگم؟...اگه عاشقت نبود که وقت و پولش رو خرجت نمیکرد..ولی چرا خودش رو نشون نمیده؟
ا/ت:حالا هر چی ولش بیا به کارمون برسیم که کلی کار داریم...

"شب ساعت 10:35"
خانم ارنس"زنی نیمه امریکایی و نیمه کره ای که بسیاررررررر سگ اخلاق بود و همینطور دست چپ رئیس بار"همه مون رو تو محوطه اصلی جمع کرده بود مثل اینکه میخواست چیز مهمی بهمون بگه همه خدمتکارا داشتن باهم پچ پچ میکردن که خانم ارنس اومد...
خانم ارنس:خیله خوب همتون خوب گوش کنید...امروز قراره چند فرستاده از طرف هر خاندان فرستاده شه برای خریدن برده های جدید...
با شنیدن این حرف منو لینا همزمان به هم نگاه میکردیم یعنی... یعنی ممکن بود..دوباره تنها شم؟...ولی....ولی من تازه یه دوست و کسی که به حرفام و درد و دلام گوش بده پیادا کرده بودم لینا تنها کسی بود که داشتم اما حالا...
خانم ارنس:خیله خوب برای هر کدوم از شما لباس هایی تدارک دیدم که باید اونها رو بپوشین و تو جشن حاضر شید...

"ساعت 11:35"
تو اینه به خودش خیره شده بود لباس...نه بهتره بگیم تیکه پارچه ای رو که خانم ارنس بهشون داده بود رو پوشیده بود لباس به قدری باز بود که اگر نمیپوشید سنگین تر بود اما خوب چاره ای نداشت...

نوبت به نوبت همه خدمتکار ها رو جلو میبردن و با مزایده میفروختن... و ا/ت هم شاهد همه ی اینا بود و به افراد اونجا نگاه میکرد یعنی قرار بود برده کدوم یکی از این ادم های تشنه ی پول بشه؟...
همینطور نوبت به نوبت میرفتن که بلخره نوبت ا/ت شد ا/ت رو به زور جلو بردن وقتی ا/ت وارد صحنه شد لحظه ای همه از زیباییش ساکت شدن و سکوت کردن که...
مرد:خیله خوب میریم سراغ برده بعدی همنطور که میبینید این یکی برده نسبت به بقیه زیباتره پس از 1 میلیون وون شروع میکنیم
؟؟؟:5 ملیون وون
؟؟؟:7 ملیون وون
؟؟؟: 10 ملیون وون
؟؟؟:20 ملیون وون
؟؟؟:25ملیون وون
پیرمرد:60 ملیون وون
مرد:اووو..60 ملیون وون بیشتر نبود؟....خوب پس این برده فروخته شد به...
؟؟؟:200ملیون وون
همه با تعجب به سمت صدا برگشتن که...

پایان(2)part
♡♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆


شرطا نرسیده بود اما بازم گذاشتم ببینین چه ادمین خوبی دارین😐😂
شرطا
لایک:35
کامنت:20
دیدگاه ها (۲۸)

part(3) 🤍rose white🤍22[November]2019؟؟؟:200 ملیون وونهمه با ...

part(1) 🤍rose white🤍22[Qctober]2019 "نیمه شب ساعت 12:45"صدای...

چرا نمیزاری زندگیش و بکنه؟🤨منحرفم خودتی😐🤣

مرگ بی پایان پارت ۳۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط