اونروز اگر در چوبی کهنه پنجره و کبوتری که لبش نشسته بود بنفشه ها ...
☘ ️🕊
اونروز اگر در چوبی کهنه، پنجره و کبوتری که لبش نشسته بود، بنفشه ها و شب بو ها ، حتی تک تکِ اون آجر ها یا اون درخت سیب رعنا که تازه از خواب بیدار شده بود و شکوفه هاش یکی در میون خودشون رو میتکوندن یا همون تیکه کوچیک از آسمون میدونستن که چقدر آرامش، امنیت ، وابستگی ، رضایت و حال خوب دارن برام ؛ حال خوبی که خیالش رو سفت بغل کرده بودم و دلم نمی خواست جاشون بزارم اونجا و برم ، دوست نداشتم تموم شن . شاید دل اوناهم رضا میداد که مال خودِ من باشن.
آخه میدونی چیه قدِ خواستنم ، قدِ آرزوی بچگی هام ، قدِ دختر کوچولوی درونم بلند تر و بیشتر بود و ته دلم یاد خونه مامان بزرگ میوفتادم که هفته ای دوبار، بلکه ام بیشتر خوابش رو میبینم و فضای خواب های من رو ساخته برام، کلی اتفاق ، کلی حال خوب میبینم توش. هر روز صبح که این خواب رو میبینم از شدت واقعی بودنش ، از شدت لذت و دلتنگی، میرم از مامان میپرسم : مطمئنید که خرابش کردن و اون برج بلنده رو گذاشتن جاش ؟ مامانم جوابش تکراریه بازم اشک میچرخه تو چشمای مهربونش میگه : خرابش کردن، دیگه نداریمش ...
.
.
اونروز اگر در چوبی کهنه، پنجره و کبوتری که لبش نشسته بود، بنفشه ها و شب بو ها ، حتی تک تکِ اون آجر ها یا اون درخت سیب رعنا که تازه از خواب بیدار شده بود و شکوفه هاش یکی در میون خودشون رو میتکوندن یا همون تیکه کوچیک از آسمون میدونستن که چقدر آرامش، امنیت ، وابستگی ، رضایت و حال خوب دارن برام ؛ حال خوبی که خیالش رو سفت بغل کرده بودم و دلم نمی خواست جاشون بزارم اونجا و برم ، دوست نداشتم تموم شن . شاید دل اوناهم رضا میداد که مال خودِ من باشن.
آخه میدونی چیه قدِ خواستنم ، قدِ آرزوی بچگی هام ، قدِ دختر کوچولوی درونم بلند تر و بیشتر بود و ته دلم یاد خونه مامان بزرگ میوفتادم که هفته ای دوبار، بلکه ام بیشتر خوابش رو میبینم و فضای خواب های من رو ساخته برام، کلی اتفاق ، کلی حال خوب میبینم توش. هر روز صبح که این خواب رو میبینم از شدت واقعی بودنش ، از شدت لذت و دلتنگی، میرم از مامان میپرسم : مطمئنید که خرابش کردن و اون برج بلنده رو گذاشتن جاش ؟ مامانم جوابش تکراریه بازم اشک میچرخه تو چشمای مهربونش میگه : خرابش کردن، دیگه نداریمش ...
.
.
- ۳.۹k
- ۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط