__عروسک خانوم من__
p20
(ادامه ویو)...
چند سال دوستی باهاش باعث شره بهم اعتماد داشته باشه...یهو زدم زیر خنده
ا.ت: خخخخخ نگاه قیافه هاشون رو خخخخخ
کوک و تهیونگ: گیج گیج گیجججج
ا.ت: خخخخخ ساری بویز میخواستم بترسونمتون
کوک: هان؟ خیلی خری خیلی خلی ا.تتتت زندت نمیزارم
تهیونگ: هوففف اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت: بابا من امدم قهوه بگیرم براتون دیدم کوک داره بدو میاد اینور گفتم برم یه گوشه زهر ترکش کنم خخخخ وای وایییی قیافهها رو نگا خداا خدا
کوک: برو به عمت بخند خر منو نگران کردی (خنده)
کوک دست ا.ت رو گرفت و بلندش کرد اما لرزش دست ا.ت و سرما یهویش از نظرش دور نموند
کوک: اتفاقی افتاده؟
ا.ت: نه چرا
کوک: داری میلرزی
ا.ت: خب سردمه
تهیونگ: با این هودیییی به ایننن کلفتیییی؟
ا.ت: ته ته میبندی یا خودم دست به کار شم
تهیونگ: ایششش (خنده)
ا.ت و بچه ها رفتن سر جاشون....ا.ت خیلی سختش بود که تظاهر کنه چیزی نمیدونه....تو هین حرف زدن بودند که گوشی ا.ت زنگ خورد
*الو سلام ا.ت خوبی مادر؟
ا.ت: سلام مامی شما؟
*منم خوبم.....ا.ت پدرت بهم گفت که یه سفر کاری داره و وقت نمیکنه بیاد خونه....تو چطور شب میای خونه؟
ا.ت: چقدر سخته دونستن حقیقت(ارومممم)...عوم نمیدونم شاید پیاده امدم.....
...
یهو کوک گوشی رو از دستش کند و گذاشت در گوش خودش
کوک: الو سلام خوبید منم کوک
*سلام خوبی خاله؟
کوک: ممنون خاله جون...من ا.ت رو میارم
*باشه عزیزم...
کوک: اگه دیگه دیر شد میاد خونه خودمون اجازه داره
*اره اشکال نداره خاله
کوک: مرسی
قطع کرد
تهیونگ: هوووووو ا.ت کوک جورش کرد
ا.ت: چیو
کوک: تهیونگ امشب خونه ماست...تو هم بیا باشه؟
ا.ت: آخه...
تهیونگ و کوک: اوووووووو تا حالا ناز نمیاوردیااا
ا.ت: باشه
ا.ت شراب باز کرد و ریخت برای سه تاشون و شروع کردن خوردن
ا.ت: خیلی بده ما تو این سن از اینا میخوریم
کوک: ما که زیاد نمیخوریم
تهیونگ: درست راستی ا.ت پدربزرگم فردا میاد خونه کوک
کوک: اوه اوه راست میگهههه
ا.ت: خب میخواید من نیام
تهیونگ: نه نه این موضوع نیست.....فقط تو کنار کوک نرو خیلی بیشتر پیش من باش
ا.ت : چرا
کوک: هوففف یادته؟امیلیا؟زن آینده بنده گگگ
ا.ت: خخخخخ وای اره....نمیدونی چه ریختی بهم زده وای بچه ۱۴ ساله اصلن یه چیزی شده که نگو جوننن
تهیونگ: تو کجا دیدیش؟
ا.ت: خخخ وای یادم آدم خخخخ من خخخ ر..خخخخخ
کوک: مثل آدم حرف بزن
ا.ت: وایی بابا من امروز امدم خونتون دیدم مامانت داره باهاش تصویری حرف میزنه...وای نمیدونی منو دید چه سیسی گرفته بود
تهیونگ: خخخخ بچه ۱۴ ساله سیس داره مگه؟(خنده)
کوک: شانس منه دیگه (خنده)
کیک رو بریدن و خوردن و جونگ ایل گفت میاد دنبالشون و اونام آماده شدن و بعد از چند دقیقه پدر کوک رسید و ....😈😈😈
شروط رسیده
#سناریو
#تکپارتی
#چندپارتی
#کوک
#تکپارتی_کوک
#فیک
#عروسک_خانوم_من
(ادامه ویو)...
چند سال دوستی باهاش باعث شره بهم اعتماد داشته باشه...یهو زدم زیر خنده
ا.ت: خخخخخ نگاه قیافه هاشون رو خخخخخ
کوک و تهیونگ: گیج گیج گیجججج
ا.ت: خخخخخ ساری بویز میخواستم بترسونمتون
کوک: هان؟ خیلی خری خیلی خلی ا.تتتت زندت نمیزارم
تهیونگ: هوففف اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت: بابا من امدم قهوه بگیرم براتون دیدم کوک داره بدو میاد اینور گفتم برم یه گوشه زهر ترکش کنم خخخخ وای وایییی قیافهها رو نگا خداا خدا
کوک: برو به عمت بخند خر منو نگران کردی (خنده)
کوک دست ا.ت رو گرفت و بلندش کرد اما لرزش دست ا.ت و سرما یهویش از نظرش دور نموند
کوک: اتفاقی افتاده؟
ا.ت: نه چرا
کوک: داری میلرزی
ا.ت: خب سردمه
تهیونگ: با این هودیییی به ایننن کلفتیییی؟
ا.ت: ته ته میبندی یا خودم دست به کار شم
تهیونگ: ایششش (خنده)
ا.ت و بچه ها رفتن سر جاشون....ا.ت خیلی سختش بود که تظاهر کنه چیزی نمیدونه....تو هین حرف زدن بودند که گوشی ا.ت زنگ خورد
*الو سلام ا.ت خوبی مادر؟
ا.ت: سلام مامی شما؟
*منم خوبم.....ا.ت پدرت بهم گفت که یه سفر کاری داره و وقت نمیکنه بیاد خونه....تو چطور شب میای خونه؟
ا.ت: چقدر سخته دونستن حقیقت(ارومممم)...عوم نمیدونم شاید پیاده امدم.....
...
یهو کوک گوشی رو از دستش کند و گذاشت در گوش خودش
کوک: الو سلام خوبید منم کوک
*سلام خوبی خاله؟
کوک: ممنون خاله جون...من ا.ت رو میارم
*باشه عزیزم...
کوک: اگه دیگه دیر شد میاد خونه خودمون اجازه داره
*اره اشکال نداره خاله
کوک: مرسی
قطع کرد
تهیونگ: هوووووو ا.ت کوک جورش کرد
ا.ت: چیو
کوک: تهیونگ امشب خونه ماست...تو هم بیا باشه؟
ا.ت: آخه...
تهیونگ و کوک: اوووووووو تا حالا ناز نمیاوردیااا
ا.ت: باشه
ا.ت شراب باز کرد و ریخت برای سه تاشون و شروع کردن خوردن
ا.ت: خیلی بده ما تو این سن از اینا میخوریم
کوک: ما که زیاد نمیخوریم
تهیونگ: درست راستی ا.ت پدربزرگم فردا میاد خونه کوک
کوک: اوه اوه راست میگهههه
ا.ت: خب میخواید من نیام
تهیونگ: نه نه این موضوع نیست.....فقط تو کنار کوک نرو خیلی بیشتر پیش من باش
ا.ت : چرا
کوک: هوففف یادته؟امیلیا؟زن آینده بنده گگگ
ا.ت: خخخخخ وای اره....نمیدونی چه ریختی بهم زده وای بچه ۱۴ ساله اصلن یه چیزی شده که نگو جوننن
تهیونگ: تو کجا دیدیش؟
ا.ت: خخخ وای یادم آدم خخخخ من خخخ ر..خخخخخ
کوک: مثل آدم حرف بزن
ا.ت: وایی بابا من امروز امدم خونتون دیدم مامانت داره باهاش تصویری حرف میزنه...وای نمیدونی منو دید چه سیسی گرفته بود
تهیونگ: خخخخ بچه ۱۴ ساله سیس داره مگه؟(خنده)
کوک: شانس منه دیگه (خنده)
کیک رو بریدن و خوردن و جونگ ایل گفت میاد دنبالشون و اونام آماده شدن و بعد از چند دقیقه پدر کوک رسید و ....😈😈😈
شروط رسیده
#سناریو
#تکپارتی
#چندپارتی
#کوک
#تکپارتی_کوک
#فیک
#عروسک_خانوم_من
- ۱۵.۹k
- ۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط