part

#part:7

کوک:لباستو بپوش زود برو بیرون(محکم و دو رگه)
داریا:چ چشم
کوک:جلو خودم
اون چشما همیشه همینطور بود از وقتی که یادش میاد ولی بازم بهشون عادت نکرده بود داریا لباسشو با پاش برداشت و اول لباس زیرشو تنش کرد فقط ۱۵ سالش بود ولی سینه ها درشت و سفیدی داشت کمرش بخاطر نخوردن غذا حسابی تو رفته بود باسن بزرگ و سفیدش که کمی آب رفته بود دامنشو پاش کرد خواست لباسشم تنش کنه که دستشو دور کمرش قرار گرفت دستایه سرد و بزرگ دور کمر دخترک بود
کوک:آه تو همیشه باعث میشی کنترلمو از دست بدم
دستشو از زیر شکم دخترک تا خط سینش و گلوش کشید و با انگوشتا بزرگش آروم گلو دخترک رو گرفت و دخترک هم سرشو عقب داد
کوک:بیشتر بی قرارم می‌کنی عروسک
تپش قلب دخترک بخاطر حرفایه هات مرد بالا رفته بود و نفس نفس میزد
کوک:اما یه چیزی باعث میشه بهت رحم نکنم و اونم دخت.نگیته
داریا:ت تقصیر من من نیست
کوک:چرا چرا تقصیر توعه(بم و وحشی)وقتی همین الانم منو با بدنت ه.نی کردی پس اون ح.روم زاده قبلی رو هم با بدن ف.کیت ه.نی کردی
کوک سیلی آرومی به صورت دخترک زد و بعد ولش کرد و رفت
پرش به فردا شب:
جلو پنجره تو اتاق جدیدش نشسته بود به ماه نگاه میکرد و پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود که ماشین مشکی رنگی که مال اربابش بود رو دید در پنجره رو بست و به داخل برگشت و از اتاق بیرون کوک همیشه با سر و وضع خونی میومد خونه کوک که تمامن سیاه پوش بود از پله ها بالا اومد که رو زمین افتاد داریا نگران طرف کوک رفت با دیدن دستش که رو پهلوش بود فهمید زخمی شد دستشو رو صورت کوک گذاشت و گفت
داریا:ارباب حالت خوبه؟
کوک دست داریا رو کنار زد و خواست بلند شه که تو بغل داریا افتاد
داریا:نمیشه شما زخمی شدید
داریا دست کوک رو دور شونش انداخت و به بدبختی تا اتاق بردش رو تخت خوابوندش چشما کوک بسته بود نمیدونست چیکار کنه که بلاخره فکری به ذهنش رسید اون نمیتونست ترکش کنه چون مثل اون بی رحم و سنگدل نبود بزارتش و فرار کنه پس زود رفت از آشپزخونه بتادین و همه چی برداشت چون کتاب زیاد میخوند میدونست چیکار کنه کاسه آبی برداشت با حوله شروع کرد به در آوردن لباس کوک بدون دقت کردن به بدن خوش فرم کوک بدنشو با آب تمیز کرد سمت زخمش رفت و روش بتادین ریخت تیر نخورده بود فقط چاقو بود کوک رو به پهلو چپ خوابوند تا کارشو راحت انجام بده زخمشو با بخیه بست و اول چسب زد بعد با گاز استریل بست
دیدگاه ها (۱۲)

استریل اون رو بست و دوباره صافش کرد بعد بالشتش رو مرتب کرد و...

داریا سوپ رو به کوک داد آروم شروع کرد به خوردن حس کرد سوپ تل...

part:6یک هفته مثل برق و باد گذشت هوا سرد شده بود دخترک از حس...

part:5از اتاق بیرون اومد هنوز دلش بخاطر دیشب درد میکرد و بین...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟔ات با گونه‌های سرخ و نفس‌های...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط