شهرامشکوهی

#شهرام_شکوهی :

بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم
اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم

بیا با من مدارا کن که من دل غمگین و جان خستم
اگر از درد من پزسی بدان لب را فرو بستم

بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
بیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خستم

جدایی را حکایت کن که من زخمی آن هستم
اگر از زخم دل پرسی برایش مرهمی بستم

مجنونم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدی هات بیچاره شکستم
مجنونم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدی هات بیچاره شکستم

برو راهه وفا آموز که من بار سفر بستم
دگر اینجا نمی مانم رهایی از وفا جستم

برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم
نمیخواهم تو را دیگر بدان از دام تو رستم
دیدگاه ها (۳)

..ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮﻣﺮﺯﻫﺎﯼ ﻭﻃﻨﻢ ﺭﺍﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺳﺖ ...ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺳ...

..تو به دست‌های من فکر کنمن به تنتهرجا که باشمدست‌هام گُر می...

حس و حالم شبیه تهران است....با هوایی به عشق آلوده...

#سعدی :شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد!تو بیا کز اول شب در ص...

حالم دست خودم نیست دیگه آروم نمیگیره دلم از کسی گرفته که می‌...

My angel (part 11)تکه ای از غذای مورد نظرت رو داخل دهانت قرا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط