فصل عشق خونین
فصل۲ 《عشق خونین 》
پارت ۹۰
جیمین : یادته بهت گفته بودم که موهات بسته شن خوشگل میشی
ات : مگه میشه حرفت رو یادم بره من هر روز با حرفات زندگی میکنم حرف های که بهم زده بودی من واقعا چجوری زندگی میکردم این ده سال رو چجوری گذرونم
جیمین : گاهی وقتها خودمم اینجوری به خودم میگم چجوری زندگی میکرد بدونه تو واقعا سخت بود
ات : آره خیلی سخت بود
جیمین دستش را گذاشت رو گونه ات و ل*ب هایش را نزدیک ل*ب ها ات کرد و ب*وسی کوتاهی گذاشت .. لبخنده غمگینی زد و گفت
جیمین : تو مروارید زندگیم هستی بریم
ات : بریم
هر دو دست هایشان رو در دست هم قفل کردن و سمته در رفتن ... از اتاق بزرگ شون خارج شدن و در راه رو قدم برداشتن ات نگاهش را به پوشت سرش دوخت و گفت
ات : همیشه هر جایی همه میرن دوتا خدمتکار دنبالش را میرن
جیمین : آره
ات : چرا
جیمین : خودت میفهمی
تا رسیدن به در سالن عمارت ات سوال میپرسید و جیمین گاهی را جوابشون رو میداد و گاه یشان را میگفت : خودت میفهمی
تا میخواستن سوار شن صدا ای شنیدن و جیمین نگاهش را به اون فرد دوخت
ییون : کجا میرید
جیمین : کی وقتی من میرفتم بیرون به شما گفتم!
ات بازو جیمین را گرفت و سمته خودش کشوند و اروم گفت
ات : جیمین چرا اینجوری حرف میزنی
جیمین هیچ حرفی نگفت و با عصبانیت روبه ات کرد
جیمین : سوار شو ات
ات : جیمین آخه چرا اینجوری میکنی
ییون : معذرت میخواهم پادشاه
ییون بعد از حرفش وارد سالن قصر شد و جیمین با عصبانیت دوباره گفت
جیمین : ات سوار شو دیگه
ات : ایش ..
وارد کالسکه شدن و بعد از اینکه سرباز ها هم سوار اسپ هایشان شدن کالسکه حرکت کرد .. ات با غضب دست به سینه نشسته بود و با عصبانیت گفت
ات : جیمین چرا با اون خانم اینجوری حرف زدی
جیمین : میفهمی
ات یا عصبانیت و صدا بلند گفت
ات: ای بابا کافیه دیگه میفهمی این نشد جوابی که میخواهم
جیمین: ات آروم تر .. صدات رو نبر بالا
ات : کافیه دیگه جیم..
با انگشت اش که گذاشت رو لب های ات حرفش قطع شد
جیمین : میریم قبرستون...
ات شوکه به جیمین نگاه کرد
جیمین : و اون خانمی که طرفداریش رو میکنی نامادریم هستش
پارت ۹۰
جیمین : یادته بهت گفته بودم که موهات بسته شن خوشگل میشی
ات : مگه میشه حرفت رو یادم بره من هر روز با حرفات زندگی میکنم حرف های که بهم زده بودی من واقعا چجوری زندگی میکردم این ده سال رو چجوری گذرونم
جیمین : گاهی وقتها خودمم اینجوری به خودم میگم چجوری زندگی میکرد بدونه تو واقعا سخت بود
ات : آره خیلی سخت بود
جیمین دستش را گذاشت رو گونه ات و ل*ب هایش را نزدیک ل*ب ها ات کرد و ب*وسی کوتاهی گذاشت .. لبخنده غمگینی زد و گفت
جیمین : تو مروارید زندگیم هستی بریم
ات : بریم
هر دو دست هایشان رو در دست هم قفل کردن و سمته در رفتن ... از اتاق بزرگ شون خارج شدن و در راه رو قدم برداشتن ات نگاهش را به پوشت سرش دوخت و گفت
ات : همیشه هر جایی همه میرن دوتا خدمتکار دنبالش را میرن
جیمین : آره
ات : چرا
جیمین : خودت میفهمی
تا رسیدن به در سالن عمارت ات سوال میپرسید و جیمین گاهی را جوابشون رو میداد و گاه یشان را میگفت : خودت میفهمی
تا میخواستن سوار شن صدا ای شنیدن و جیمین نگاهش را به اون فرد دوخت
ییون : کجا میرید
جیمین : کی وقتی من میرفتم بیرون به شما گفتم!
ات بازو جیمین را گرفت و سمته خودش کشوند و اروم گفت
ات : جیمین چرا اینجوری حرف میزنی
جیمین هیچ حرفی نگفت و با عصبانیت روبه ات کرد
جیمین : سوار شو ات
ات : جیمین آخه چرا اینجوری میکنی
ییون : معذرت میخواهم پادشاه
ییون بعد از حرفش وارد سالن قصر شد و جیمین با عصبانیت دوباره گفت
جیمین : ات سوار شو دیگه
ات : ایش ..
وارد کالسکه شدن و بعد از اینکه سرباز ها هم سوار اسپ هایشان شدن کالسکه حرکت کرد .. ات با غضب دست به سینه نشسته بود و با عصبانیت گفت
ات : جیمین چرا با اون خانم اینجوری حرف زدی
جیمین : میفهمی
ات یا عصبانیت و صدا بلند گفت
ات: ای بابا کافیه دیگه میفهمی این نشد جوابی که میخواهم
جیمین: ات آروم تر .. صدات رو نبر بالا
ات : کافیه دیگه جیم..
با انگشت اش که گذاشت رو لب های ات حرفش قطع شد
جیمین : میریم قبرستون...
ات شوکه به جیمین نگاه کرد
جیمین : و اون خانمی که طرفداریش رو میکنی نامادریم هستش
- ۱۶.۵k
- ۲۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط