دم اذان پدرم نان تازه ای آورد

«دَمِ اذان» پدرم «نانِ تازه ای» آورد
که بویِ تازگی اش بر مشام می آمد

به یادِ روضه یِ «طفلی سه ساله» اُفتادم
«زِ خـانـه هـا همه بـویِ طعـام می آمد»
#روز_سوم
دیدگاه ها (۶)

#مناجاتاز من می پرسی توشه چه آوردم؟دست های خالی نحیفم را ببی...

اگه عاشق چادرت نباشی ازش دلسرد میشیاگه میخوای عاشقش بشی به ا...

هرگز گمان مبـرکه "دلم" را شکسته ایبا هر قدمکه دور شدی"استخوا...

شبی خرج تو خواهم کرد جانی که ندارم را آقاج...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

🦋 Wounded butterfly 🦋part 11ویو جونگ‌کوک 🌕 بعد یک ماه و خورد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط