پارت سوم
پارت سوم
چشمامو باز کردم... رو تخت بیمارستان بودم... من اینجا چی میکنم... دکتر بالا سرم بود
دکی:خانم کیم بهوش اومدین... مبارکه
_اینجا چخبره
دکی:شما چند ماهه که تو کما هستین
_چند ماه؟من دیشب پیش تهیونگ بودم چی میگین
دکی:خدا رو شکر که بهوش... احتمالا اون واسه روزای اول بوده
یهو صدای تهیونگ اومد که میخواست بیاد تو و سکوت یهویی، صدای پرت شدن یکی...
نامجون:همش تقصیر توعه عوضیه، خودت میتونستی بری اون هوس های لعنتیت رو بخری*داد*
+نامجون بفهم چی میگی، خودت میدونی بعد سه روز فقط تمرین کردن و خوندن با رژیمای سخت دیگه نمیتونی جایی بری، بعدشم من نفرستادم بره خودش رفت
چیم:بچه ها میتونید برید ببینیدش
نامجون:کیم تو حق نداری ببینیش، پس گمشو برو
+هرچی گفتی حرمت نگه داشتم ولی دیگه نمیتونم*نامجون رو زد کنار و رفت پیش ات*
+سلام زندگیم
_سـ....سلام
+*اروم نشست پیشش*منو میبخشی؟
_چرا ببخشم؟
+چون... چون تقصیر من بود...*گریش گرفت*ببخشید زندگیم...من بدون تو مردم میدونی...
_چیه اون؟
+چی چیه؟
_*دست تهیونگ رو گرفت*چرا رگت...خودکشی کردی*بغض*
+نه نه چیزه میدونی... خوردم زمین زخم شد
_چراااا*جیغ*
نامجون با عجله اومد تو، با دیدن اشک های خواهرش شکه شد، با دقت نگاه کرد که دست تهیونگ و زخم روش رو دید
چشمامو باز کردم... رو تخت بیمارستان بودم... من اینجا چی میکنم... دکتر بالا سرم بود
دکی:خانم کیم بهوش اومدین... مبارکه
_اینجا چخبره
دکی:شما چند ماهه که تو کما هستین
_چند ماه؟من دیشب پیش تهیونگ بودم چی میگین
دکی:خدا رو شکر که بهوش... احتمالا اون واسه روزای اول بوده
یهو صدای تهیونگ اومد که میخواست بیاد تو و سکوت یهویی، صدای پرت شدن یکی...
نامجون:همش تقصیر توعه عوضیه، خودت میتونستی بری اون هوس های لعنتیت رو بخری*داد*
+نامجون بفهم چی میگی، خودت میدونی بعد سه روز فقط تمرین کردن و خوندن با رژیمای سخت دیگه نمیتونی جایی بری، بعدشم من نفرستادم بره خودش رفت
چیم:بچه ها میتونید برید ببینیدش
نامجون:کیم تو حق نداری ببینیش، پس گمشو برو
+هرچی گفتی حرمت نگه داشتم ولی دیگه نمیتونم*نامجون رو زد کنار و رفت پیش ات*
+سلام زندگیم
_سـ....سلام
+*اروم نشست پیشش*منو میبخشی؟
_چرا ببخشم؟
+چون... چون تقصیر من بود...*گریش گرفت*ببخشید زندگیم...من بدون تو مردم میدونی...
_چیه اون؟
+چی چیه؟
_*دست تهیونگ رو گرفت*چرا رگت...خودکشی کردی*بغض*
+نه نه چیزه میدونی... خوردم زمین زخم شد
_چراااا*جیغ*
نامجون با عجله اومد تو، با دیدن اشک های خواهرش شکه شد، با دقت نگاه کرد که دست تهیونگ و زخم روش رو دید
- ۲.۷k
- ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط