ای کاش میشد شبها کرکره فکر را پایین کشید

ای کاش میشد شبها کرکره فکر را پایین کشید
نمیدانم در این شب چه حکمتی ست که تمام دردها ، غصه ها ، مشکلات ، حسرت ها ، آرزوهایی که هیچ وقت بهشان نرسیدم درست شبیه یک بهمن سرمان میریزد
چاره ای هم ندارد لا مذهب ، از پهلوی چپ به پهلوی راست برمیگردم که افکار آزار دهنده و غمگین از سرم بیرون بریزد اما مثل کنه چسبیده به مغز
بعضی ها که حتی شبها بزرگتر هم میشود دلشوره ای به جانم می اندازد که تا مرز سکته میروم ، انگار تا آفتاب نیامده باید برایش راه حلی پیدا کنم نمیدانم واقعا چه حکمتی دارد
شبهای من جدا از تمام این درد ها و غصه ها یک قسمتش از همه بیشتر من را شکنجه میکند که تو هیچ وقت نخواستی حتی برای یک بار فقط یک بار هم که شده خودت را جای من بگذاری و درکم کنی
میدانم که میدانی چه میگویم ؟ خوب میفهمی ، اما جوری وانمود میکنی که نفهمیدی یا جوری رفتار میکنی که انگار اصلا من حتی حق ندارم حتی به آن فکر کنم ، راستش را بخواهی از بس هر شب شکنجه شده ام به درد دیگر واکنش نشان نمیدهم
شبها تمام مشکلات یک طرف و اینکه الان روی کدام سمت شانه ات سرش را گذاشته من را تا مرگ میبرد و برمیگرداند
ای کاش میشد شبها از ساعتی خاص مرد و صبح دیگر زنده شد
دیدگاه ها (۲۵)

تمام رویاهایم گم شده اند پشت اشکهایی که هر شب از چشمانم پایی...

ای رویِ تو و چشمِ تو ماهِ شبِ تارمبا چشمِ تو آیینه می آید به...

+حالا که همه چیز بِینمون تموم شده،بیا دوستِ معمولی باشیم_دوس...

داستان کوتاه عشقینشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌ش...

روانی منp37

My angel ( part 18 ) _ میدونم .. میدونم که چقدر کارم پست و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط