تو ساعتی


تو ساعتی،
تو چراغی،
تو بستری،
تو سکوتی
چگونه می‌توانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوه‌هایت،

تو واژه‌ای،
تو کلامی،
تو بوسه‌ای،
توسلامی
چگونه می‌توانم که غایبت بدانم
مگر که مرده باشی در نامه‌هایت،

تو یادگاری،
تو وسوسه‌ای،
تو گفت‌و‌گوی درونی
چگونه می‌توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه‌ات...

بهانه‌ها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشقِ مُرده
رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده‌ای
به سرنوشت، رضایت دادم.


#محمدعلی_سپانلو


دیدگاه ها (۱۴)

‍ ‌ تو را صدا کردمدر تاریک‌ترین شب‌ها دلم صدایت کردو تو با ط...

‌دلم، دلم! بگو با این دل چه کنم؟بگو چه کنم اگر زخم من از این...

‍ ‍‌کافی نبود و نیست هزاران هزار سالتا بازگو کند:آن لحظه‌‌ گ...

‌اگر می خواهی احساس مرا بدانیبه سایه ات نگاه کننزدیک به تو ا...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط