دلش گرفته بودبه چه بسنده میکرد

دلش گرفته بود..به چه بسنده میکرد؟!
به مشت های روی دیوار برای آرام شدن یا داد زدن؟
دیگر نمیدانست باید چه کند..
آرام نشست و به در خیره شد..و به این فکر کرد که یک روز همه چیز خوب میشود!

("نوشته خودم")

( ر.کاف )
دیدگاه ها (۳)

حالش خوب است..خودش که اینطور میگفت!..ظاهرش شاد بود..از خنده ...

اگر میخندیدم بعد تقاصش را پس میدادمترجیح دادم دیگر نخندم که ...

چه ابر تیره ای گرفته سینه تو راکه با هزار سال بارش شبانه روز...

ادامه پارت قبل یون بیول دلخور از اتاق خارج شد جلوی اتاقش ه...

ادامه دارد هفتم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط