چندپارتی
#چندپارتی
#درخواستی
Part 5
ات ویو^
نفسم بالا نمیومد، انقد دویده بودم که پام دیگه جون نداشت. راهرو تاریک بود و همه درا بسته. داشتم به در آخری میرسیدم که یهو یکی دستمو از پشت گرفت
قبل از اینکه بفهمم چی شد، کوبیدتم به دیوار
_واقعا فکر کردی میتونی از اینجا در بری؟
صداش سرد و پر از عصبانیت بود
+ولم کن! من هیچ کاری نکردم که اینجا زندونیام کردی
اخماش رفت تو هم سرشو کمی خم کرد سمتم و آروم گفت: تو اینجایی چون من اینو میخوام... یاد بگیر هیچکس خلاف حرف من عمل نمیکنه
یعنی چی که تو اینجایی چون من میخوام...منظورش چیه...
_حواست باشه اکه دوباره همچین فکر احمقانه ای به سرت بزنه عواقبش بدتره
بعد حرفش دستمو محکم ول کرد و رفت واقعا ترسیدم گفتم الان میزنه میکشتم...اما..ذهنمو با حرفش درگیر کرد چرا گفت چون من میخوام...
*تو اتاق*
الان که فکر میکنم قیافشو تو کافه دیدم...
وایسا...اون..همون کسیه که یبار کل کافه رو برای یه روز اجاره کرد؟؟اوه شت نکنه...نه بابا اینا فقط تو قصههاست امکان نداره
بهتره انقد چرت و پرت نگم بگیرم بخوابم که فردا دهنم صافه...
*صبح*
اهه این ساعت کوفتی چی میگه دیگه من که کوکش نکردم
به زور این ساعت کوفتی رو صداشو خفه کردم مث اینکه این خودکار کوک شده برای ۶ صبح که پاشین کارامونو کنیم..تف تو این وضعیت اه من خوابم میاد...
با کلی غر زدن لباسمو پوشیدم و رفتم آشپزخونه
¥سلام علیک دخترجون اها نه ات...چرا دیر اومدی؟
+خوابم میومد بزور بلند شدم
¥اینجا ازین حرفا نداریم حالا که دیر اومدی باید سریع کارتو شروع کنی صبونه درست کنی برای ارباب
#درخواستی
Part 5
ات ویو^
نفسم بالا نمیومد، انقد دویده بودم که پام دیگه جون نداشت. راهرو تاریک بود و همه درا بسته. داشتم به در آخری میرسیدم که یهو یکی دستمو از پشت گرفت
قبل از اینکه بفهمم چی شد، کوبیدتم به دیوار
_واقعا فکر کردی میتونی از اینجا در بری؟
صداش سرد و پر از عصبانیت بود
+ولم کن! من هیچ کاری نکردم که اینجا زندونیام کردی
اخماش رفت تو هم سرشو کمی خم کرد سمتم و آروم گفت: تو اینجایی چون من اینو میخوام... یاد بگیر هیچکس خلاف حرف من عمل نمیکنه
یعنی چی که تو اینجایی چون من میخوام...منظورش چیه...
_حواست باشه اکه دوباره همچین فکر احمقانه ای به سرت بزنه عواقبش بدتره
بعد حرفش دستمو محکم ول کرد و رفت واقعا ترسیدم گفتم الان میزنه میکشتم...اما..ذهنمو با حرفش درگیر کرد چرا گفت چون من میخوام...
*تو اتاق*
الان که فکر میکنم قیافشو تو کافه دیدم...
وایسا...اون..همون کسیه که یبار کل کافه رو برای یه روز اجاره کرد؟؟اوه شت نکنه...نه بابا اینا فقط تو قصههاست امکان نداره
بهتره انقد چرت و پرت نگم بگیرم بخوابم که فردا دهنم صافه...
*صبح*
اهه این ساعت کوفتی چی میگه دیگه من که کوکش نکردم
به زور این ساعت کوفتی رو صداشو خفه کردم مث اینکه این خودکار کوک شده برای ۶ صبح که پاشین کارامونو کنیم..تف تو این وضعیت اه من خوابم میاد...
با کلی غر زدن لباسمو پوشیدم و رفتم آشپزخونه
¥سلام علیک دخترجون اها نه ات...چرا دیر اومدی؟
+خوابم میومد بزور بلند شدم
¥اینجا ازین حرفا نداریم حالا که دیر اومدی باید سریع کارتو شروع کنی صبونه درست کنی برای ارباب
- ۳.۰k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط