پارت
_ پارت ۴ _ ☆~ ~☆
~☆ "سرنوشت سبز "
~☆
هیونجین و فلیکس با سرعت زیادی از گوشه کنار حیاط حرکت میکردن و درحال چ پچ کردن با هم بودند. صدای پچ پچ هایشان تمام راهرو را در بر گرفته بود.. لینو و هان هم سرشون پایین بود و فقط پشت سر آن دو حرکت میکردن تا وقتی که لینو سکوت را شکست و گفت :
+تو چی ؟ با اومدن من تو اکیپ موافقی ؟
هان از سوال یهویی لینو دست پاچه شد ولی با کلافگی جواب داد:
- ا .. اره چرا که نه ... اره ..
لینو از جواب احمقانه و بامزه هان خنده اش گرفت ولی خنده اش را بروز نداد و همان طور سرد به راه رفتن ادامه داد ... هیونجین و فلیکس از هان و لینو جدا شدند تا بتوانند بهتر باهم دیگر حرف بزنند.
. لینو هم قانع شد و با هان به کلاس برگشت و باهم منتظر جواب هیونجین شد ...
بدون نگاه کردن به جیسونگ به سمت میزش رفت و با یک حرکت نشست.
دستش را زیر چونه اش گذاشته و به هان خیره شده بود افکارش تنهایش نمیگذاشتند
افکاری مانند :
_
+چطور یک آدم میتواند انقدر خوشگل باشد؟!
+ چطور یک آدم میتواند انقدر از خود راضی باشد؟!
+ چطور یک آدم میتواند انقدر پیچیده باشد؟!
_
هان همیشه برای لینو یک پازل بود که یک تیکه اش گم شده است و کامل نیست .. میتوانست خالی بودن را از درون هان متوجه شود . وهمین بود که هان رو برای لینو جذاب کرده بود ، حس کنجکاوی داشت لینو رو اذیت میکرد برای همین ، دنبال آن تکه پازل گمشده بود .. برایش کمی نیز عجیب بود. او هیچوقت علاقه ای به ادم ها نشون نمیداد اما.. انگار.. هان برایش فرق داشت.. با اینکه فقط چند هفته از شروع مدرسه ها گذشته بود.. ولی.. نمیدانست چرا انقدر درباره آن پسر کنجکاو است.
لینو کم کم داشت با هان کنار می امد ولی با این فکر که اون هم مثل بقیه است و همان طور از خود راضی و دنبال توجه است .. دوست داشت هان را با دستانش خفه کند..
توی فکر بود و به حرف های افکارش پاسخ میداد تا وقتی که یک زد روی میز از توی افکارش بیرون آمد و به شخصی که روی میز زده بود نگاه کرد ..هان بود با قیافه خوشحال و لبخند ریزی رو به روی میز لینو نشست .. لینو کپ کرده بود ،
هان اونجا چیکار میکرد..
-: اسمت مینهو بود ، درسته ؟
مینهو کمرش را صاف کرد و دست به سینه نشست ، با صدای سردی گفت:
+: اره..
هان لبخندی زد..لبخندی که باعث میشد قند تو دل هر ادمی اب بشه.. با لبخند گفت :
-: اسم قشنگیه .. اسم منم هان جیسونگه! میتونی هان صدام کنی ، یا هرچیزی که دوست داری . الان که توی یک اکیپ هستیم .. بهتر نیست بیشتر باهم آشنا شیم؟
هان نمیخواست در مورد اون قلب شکن بیشتر بدونه یا باهاش صمیمی شه ولی میدانست که اگه احساساتشان همینطوری ادامه پیدا کند و باهم دشمنی داشته باشند ممکن است رابطه هر چهارتایشان و به خصوص اکیپ..به هم بپاشد و هان تنها شود ... چیزی که هان به شدت ازش وحشت داشت... درسته.. تنهایی..
شاید از دید لینو هان به ظاهر دنبال توجه بوده باشه. اما..
تقصیر پسرک هم نیست.. اون فقط یه پسر کوچولوعه که دلش نمیخواهد تنها باشد..
~☆ "سرنوشت سبز "
~☆
هیونجین و فلیکس با سرعت زیادی از گوشه کنار حیاط حرکت میکردن و درحال چ پچ کردن با هم بودند. صدای پچ پچ هایشان تمام راهرو را در بر گرفته بود.. لینو و هان هم سرشون پایین بود و فقط پشت سر آن دو حرکت میکردن تا وقتی که لینو سکوت را شکست و گفت :
+تو چی ؟ با اومدن من تو اکیپ موافقی ؟
هان از سوال یهویی لینو دست پاچه شد ولی با کلافگی جواب داد:
- ا .. اره چرا که نه ... اره ..
لینو از جواب احمقانه و بامزه هان خنده اش گرفت ولی خنده اش را بروز نداد و همان طور سرد به راه رفتن ادامه داد ... هیونجین و فلیکس از هان و لینو جدا شدند تا بتوانند بهتر باهم دیگر حرف بزنند.
. لینو هم قانع شد و با هان به کلاس برگشت و باهم منتظر جواب هیونجین شد ...
بدون نگاه کردن به جیسونگ به سمت میزش رفت و با یک حرکت نشست.
دستش را زیر چونه اش گذاشته و به هان خیره شده بود افکارش تنهایش نمیگذاشتند
افکاری مانند :
_
+چطور یک آدم میتواند انقدر خوشگل باشد؟!
+ چطور یک آدم میتواند انقدر از خود راضی باشد؟!
+ چطور یک آدم میتواند انقدر پیچیده باشد؟!
_
هان همیشه برای لینو یک پازل بود که یک تیکه اش گم شده است و کامل نیست .. میتوانست خالی بودن را از درون هان متوجه شود . وهمین بود که هان رو برای لینو جذاب کرده بود ، حس کنجکاوی داشت لینو رو اذیت میکرد برای همین ، دنبال آن تکه پازل گمشده بود .. برایش کمی نیز عجیب بود. او هیچوقت علاقه ای به ادم ها نشون نمیداد اما.. انگار.. هان برایش فرق داشت.. با اینکه فقط چند هفته از شروع مدرسه ها گذشته بود.. ولی.. نمیدانست چرا انقدر درباره آن پسر کنجکاو است.
لینو کم کم داشت با هان کنار می امد ولی با این فکر که اون هم مثل بقیه است و همان طور از خود راضی و دنبال توجه است .. دوست داشت هان را با دستانش خفه کند..
توی فکر بود و به حرف های افکارش پاسخ میداد تا وقتی که یک زد روی میز از توی افکارش بیرون آمد و به شخصی که روی میز زده بود نگاه کرد ..هان بود با قیافه خوشحال و لبخند ریزی رو به روی میز لینو نشست .. لینو کپ کرده بود ،
هان اونجا چیکار میکرد..
-: اسمت مینهو بود ، درسته ؟
مینهو کمرش را صاف کرد و دست به سینه نشست ، با صدای سردی گفت:
+: اره..
هان لبخندی زد..لبخندی که باعث میشد قند تو دل هر ادمی اب بشه.. با لبخند گفت :
-: اسم قشنگیه .. اسم منم هان جیسونگه! میتونی هان صدام کنی ، یا هرچیزی که دوست داری . الان که توی یک اکیپ هستیم .. بهتر نیست بیشتر باهم آشنا شیم؟
هان نمیخواست در مورد اون قلب شکن بیشتر بدونه یا باهاش صمیمی شه ولی میدانست که اگه احساساتشان همینطوری ادامه پیدا کند و باهم دشمنی داشته باشند ممکن است رابطه هر چهارتایشان و به خصوص اکیپ..به هم بپاشد و هان تنها شود ... چیزی که هان به شدت ازش وحشت داشت... درسته.. تنهایی..
شاید از دید لینو هان به ظاهر دنبال توجه بوده باشه. اما..
تقصیر پسرک هم نیست.. اون فقط یه پسر کوچولوعه که دلش نمیخواهد تنها باشد..
- ۴.۲k
- ۲۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط