یهو صدای جیغ اومد به نظرم صدا اشنا بود

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۶

یهو صدای جیغ اومد به نظرم صدا اشنا بود

کوک: می شنوی برات اشنا نیست بیاریدشون

ات با تعجب نگاه می کرد که دو تا مرد هیکلی پدر مادرشو روی زمین می کشیدن و اوردن پرتوشون کردن زخمی بودن ات سریع دوید سمتشون

ات : مامان بابا (با گریه و تعجب)

دهن مامان بابای ات بسته بود ات باز کرد

مامان ات : دخترم برو خودت رو نجات بده به فکر ما نباش تو مهمی

بابا ات : دخترم خودت تنهایی فرار کن تو باید سالم سلامت باشی ما عمر خودمون رو کردیم

کوک: بهتره بدونی من کیم من جئعون جونگکوک رئیس بزرگ ترین باند مافیا  کره ام

ات : چی ؟(با تعجب زیاد )

کوک : بهتره بدونی که اگه خطایی کنی پدر مادر تو هم زمان اسلحش رو در اورد و هم زمان با گفتن کلمه می میرن به یکی از اون مرد های هیکلی بدون اینکه نگاه کنه شلیک کرد چون مرده کنار ات بود و خونش روی صورت ات پاشید ات داخل شک بود کوک بهش دستمال داد

کوک : فکر کنم الان کاملا متوجه شدی پس بهتره هر کاری می گم بکنی تا نفر بعد پدر و مادرت یا دوستات یا خوانوادت یا خودت نباشه

ات : چطور تونستی ؟ این رو ازم پنهون کنی اصلا دوسم داشتی چرا باهام ازدواج کردی

کوک: سکوت کرد

ات : دیگه برام مهم نیست الان خانوادم مهم ترن هر کاری بگی می کنم بزار خانوادم برن با اطرافیانم کاری نداشته باش می تونی منو بکشی ولی اون رو نه بزار برن قول بده

کوک : قبوله ببریدشون با ماشین تا دم در خونه همراهیشون کنید ازاد کردنشون و داشتن می بردنشون

مامان ات : من بدون دخترم جایی نمی رم منو بکش دست به دخترم نزن

کوک : دخترت زن منه هر کاری بخوام می کنم ببریدشون

بابا ات : دختر بابایی مراقب خودت باش ببخشید که نمی تونم برات کاری کنم

ات : شما هم مراقب باشید یه چند وقتی برید یه جای دور دوستون دارم و ببخشید که به حرف هاتون گوش نکردم نگران نباشید اون منو نمی کشه به زودی همو می بینیم( لبخند تلخ )مامان بابا ات رو بردن الان ات و کوک کلی مرد هیکلی داخل انبار بودن

ات: رئیس باید چی کار کنم رو به کوک (سرد بدون لبخند و جدی) داخل ذهنش تمام تلاشم رو رو باید بکنم تا سرد باشم چشم هام رو سرد کنم و عشقم رو نصبت به کوک که هر وقت نگاش می کنم از تو چشام معلومه قایم کنم

کوک : خوبه بریم رفت سمت ماشین نشست پشت فرمون ات هم کنارش نشست کوک حرکت کرد

ات: داخل ذهنش کل راه رو هیچ حرفی نزدم سکوت کردم یاد خاطراتمون بودم واقعا مافیا است اون یه ادم رو جولوم کشت فکر نمی کردم همچین ادمی باشه من اون رو دوست داشتم با تمام وجودم اما اون چی چرا باهام ازدواج کرد چرا رئیس مافیا باید با دختر ساده ای مثل من ازدواج می کرد چرا کلی سوال توی ذهنمه که جوابی براش ندارم....
دیدگاه ها (۱۶)

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۷ کلی سوال توی ذهنمه که...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۸ داخل اشپزخونه به غذاش...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۵ ات : (یهو جدی شد ) ...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۱ ...

بهم رسیده

رمان عشق و نفرت پارت ۱ویو ات: من با خوانوادم بحسم شد بعد به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط