هایون چی
²
هایون: چی؟
ا/ت: بعد میگم الان باید بریم سرکار
*: خانم دکتر تخت سه اماده عمل هستند
ا/ت: بله بریم
دو ساعت بعد
*: خانم دکتر
ا/ت: بله
*: تخت سه بهوش اومد
رفتم کنارش
ا/ت: خانم پارک
خانم پارک: بچم سالمه
ا/ت: سلام بله بچه ی شما سالمه
خانم پارک: میتونم ببینمش
ا/ت: بله صبر کنید آقای دکتر میتونید بچه ی خانم پارک رو بیارید
/:بفرمایید
ا/ت: اینم پسر گلتون
شوهر خانم پارک: خیلی ممنون خیلی ممنون خانم دکتر
ا/ت: خواهش میکنم مبارک باشه
هایون: ا/ت
ا/ت: بله
هایون: کجایی دختر یک ساعته دنبالتم غذا گرفتم بریم غذا بخوریم
ا/ت: آره بریم
رفتیم نشستیم روی میز
هایون: عمل داشتی؟
ا/ت: آره خانم پارک که دیشب اومده بود
هایون: آها دکترش تو بودی؟
ا/ت: آره وایی خیلی حسودیم شد شوهرش داشت گریه میکرد از خوشحالی و خیلی مراقب همسرش بود
هایون: چرا حسودی میکنی؟ خب همه ی مرد ها برای بدنیا اومدن بچشون خوشحالن و مراقب همسرشون هستند
ا/ت: نمیدونم
هایون: فکر کنم سینگلی دیگه داره دیوونت میکنه
ا/ت: یه دوست پسر مهربون میخوام
هایون: راستی ا/ت امروز صبح که دیدمت خیلی ناراحت بودی چیزی شده؟
ا/ت: نه فقط صاحبخونه پولش رو میخواد من هم فعلا چیزی ندارم همه ی پولم رو فرستادم خارج برای خانوادم پولی ندارم به صاحبخونه دارم باید صبر کنم
هایون: فدات شم منم چیزی ندارم وگرنه کمکت میکردم
ا/ت:نه عزیزم من از تو نمیخوام کمکم کنی پول ماه های قبلم رو که تو ندادی من هنوز نتونستم بهت بدم اون پول رو
هایون: فدای سرت عزیزم بهش فکر نکن اصلا
من میگم که بیا با من زندگی کن من که خودم تنهام
ا/ت: نه من خونه خودم رو دوست دارم
هایون: باشه
کوک: خانم کیم
ا/ت: بله
کوک: همم اقای چوی مرخصی گرفتند و از من خواستند که به شما بگم که میتونید امشب جای اقای چوی شیفت باشید
ا/ت: من تا ساعت ۵بعد از ظهر بیمارستانم امروز بعد باید برم مطبم بیمار دارم دارم فکر کنم تا ساعت ۹اونجا باشم
کوک: خب او ساعت ۱۰ میخواد بره شب میتونی ساعت ۱۰تا ۳شب(بامداد) شیفت بمونی
هایون: یعنی چی؟ ا/ت تو هیچی نمیخوای استراحت کنی
کوک:خانم شما دخالت نکنید و اینکه میتونه از ساعت ۹ تا 10 هم استراحت کنه
ا/ت: باشه قبول میکنم
کوک: آقای چوی هم گفتند فردا به جای شما تو بیمارستان میمونند
ا/ت: باشه ممنون
هایون: تو دیوونه ای چطور میخوای این همه ساعت کار کنی؟ خسته نمیشی
ا/ت: من عاشق کارم هستم نه خسته نمیشم دیدی که گفت فردا هم لازم نیست بیام و اینکه آقای چوی از دوست های نزدیک من هست
هایون: باشه
#فیک
#سناریو
هایون: چی؟
ا/ت: بعد میگم الان باید بریم سرکار
*: خانم دکتر تخت سه اماده عمل هستند
ا/ت: بله بریم
دو ساعت بعد
*: خانم دکتر
ا/ت: بله
*: تخت سه بهوش اومد
رفتم کنارش
ا/ت: خانم پارک
خانم پارک: بچم سالمه
ا/ت: سلام بله بچه ی شما سالمه
خانم پارک: میتونم ببینمش
ا/ت: بله صبر کنید آقای دکتر میتونید بچه ی خانم پارک رو بیارید
/:بفرمایید
ا/ت: اینم پسر گلتون
شوهر خانم پارک: خیلی ممنون خیلی ممنون خانم دکتر
ا/ت: خواهش میکنم مبارک باشه
هایون: ا/ت
ا/ت: بله
هایون: کجایی دختر یک ساعته دنبالتم غذا گرفتم بریم غذا بخوریم
ا/ت: آره بریم
رفتیم نشستیم روی میز
هایون: عمل داشتی؟
ا/ت: آره خانم پارک که دیشب اومده بود
هایون: آها دکترش تو بودی؟
ا/ت: آره وایی خیلی حسودیم شد شوهرش داشت گریه میکرد از خوشحالی و خیلی مراقب همسرش بود
هایون: چرا حسودی میکنی؟ خب همه ی مرد ها برای بدنیا اومدن بچشون خوشحالن و مراقب همسرشون هستند
ا/ت: نمیدونم
هایون: فکر کنم سینگلی دیگه داره دیوونت میکنه
ا/ت: یه دوست پسر مهربون میخوام
هایون: راستی ا/ت امروز صبح که دیدمت خیلی ناراحت بودی چیزی شده؟
ا/ت: نه فقط صاحبخونه پولش رو میخواد من هم فعلا چیزی ندارم همه ی پولم رو فرستادم خارج برای خانوادم پولی ندارم به صاحبخونه دارم باید صبر کنم
هایون: فدات شم منم چیزی ندارم وگرنه کمکت میکردم
ا/ت:نه عزیزم من از تو نمیخوام کمکم کنی پول ماه های قبلم رو که تو ندادی من هنوز نتونستم بهت بدم اون پول رو
هایون: فدای سرت عزیزم بهش فکر نکن اصلا
من میگم که بیا با من زندگی کن من که خودم تنهام
ا/ت: نه من خونه خودم رو دوست دارم
هایون: باشه
کوک: خانم کیم
ا/ت: بله
کوک: همم اقای چوی مرخصی گرفتند و از من خواستند که به شما بگم که میتونید امشب جای اقای چوی شیفت باشید
ا/ت: من تا ساعت ۵بعد از ظهر بیمارستانم امروز بعد باید برم مطبم بیمار دارم دارم فکر کنم تا ساعت ۹اونجا باشم
کوک: خب او ساعت ۱۰ میخواد بره شب میتونی ساعت ۱۰تا ۳شب(بامداد) شیفت بمونی
هایون: یعنی چی؟ ا/ت تو هیچی نمیخوای استراحت کنی
کوک:خانم شما دخالت نکنید و اینکه میتونه از ساعت ۹ تا 10 هم استراحت کنه
ا/ت: باشه قبول میکنم
کوک: آقای چوی هم گفتند فردا به جای شما تو بیمارستان میمونند
ا/ت: باشه ممنون
هایون: تو دیوونه ای چطور میخوای این همه ساعت کار کنی؟ خسته نمیشی
ا/ت: من عاشق کارم هستم نه خسته نمیشم دیدی که گفت فردا هم لازم نیست بیام و اینکه آقای چوی از دوست های نزدیک من هست
هایون: باشه
#فیک
#سناریو
- ۲۳.۳k
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط