نوشته هشت یا نه سالم بود که روزی با پدرم به ادارهی ایش

🍃نوشته: هشت یا نه سالم بود که روزی با پدرم به اداره‌ی ایشان رفتیم
در مسیر بازگشت، دست در دست پدر از کنار دستگاه بستنی ساز میگذشتیم که پدر متوجه نگاه اندر کفِ طفل خویش شدند و گفتند: بستنی میخوری بابا جان؟ گفتم: اگر شما هم بخورید
گفتند: من نمیخورم و رفتند
پدر تعارفی نبودند...🍃


🌱پ.ن:عجب چیزی نوشته بوده 😂🌱


📝 #هانیه #نوستالژی #شخصی
#ه_مثل_هانیه #نوستالژیک #خانواده
#آلفا #خاص #هنرمند
#کتابخانه_آلفا #شصتی_ها #هنرمندان
#قصر_عشق #هفتادیا #موسیقی
#نوشته #هشتادیا #طبیعت
#دلنوشته #آپارات #تنهایی
#هنر #ویژه
#تو_و_دیگر_هیچ #ویسگون #پست
دیدگاه ها (۰)

🍃از این بازیا که همیشه منو آشپز نشون میداد...🍃📝 #هانیه #نوست...

🍁پاییز آشناست...مثل عزیزی که از سفر بازگشته، مثل رفیقی که بع...

🍃وقتی که سیب را با شادی خوردیم از بهشت رانده شدیمتا شادی را ...

🍃‌در حوالی روزمره‌گی‌هایمان، جای خالی زندگی عجیب توی ذوق میز...

🍁اون قدیما یه جایی بود به اسم "روی تلویزیون"🍁🌱پ.ن:۱۴۰۴/۸/۲۲🌱...

🍁هنوز در دلم انگار، زندگی جاری‌ است💚🍁🌱پ.ن:۱۴۰۴/۸/۱۸🌱📝 #هانیه...

🍁به وقت دهه شصت... یه روز معمولی توی آشپزخونه🍁🌱پ.ن:۱۴۰۴/۹/۴🌱...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط