همیشه از آن دامن های گل گلی می پوشید از همان هایی که خان
همیشه از آن دامن های گل گلی می پوشید، از همان هایی که خانه را شبیه خانه های دوران قاجار میکند،از همان هایی که حس اصالت را در وجودت روشن میکند. قوری را روی سماور گذاشته بود که دم بکشد، از آن سماور های ذغالی داشتیم که قبل از هر چای نیم ساعت باید با آتش کلنجار می رفتیم، آخر آن دامن های گل گلی و روسری رنگارنگش، ارزشش را داشت. از تمام این ها که بگذریم، برای آن چشم هایش حاضر بودم ساعت ها خودم را با آتش، برای یک استکان چای با او مشغول کنم.
یک لحظه با او بودن اصلا ساده نبود
مرد می خواست وقتی به چشم هایت زل میزند زبانت قفل نشود. هیچوقت حریف چشم هایش نشدم.
آخر هر بار تشدید می شد...
محمدجواد_قیطاسی
یک لحظه با او بودن اصلا ساده نبود
مرد می خواست وقتی به چشم هایت زل میزند زبانت قفل نشود. هیچوقت حریف چشم هایش نشدم.
آخر هر بار تشدید می شد...
محمدجواد_قیطاسی
- ۲۹.۳k
- ۰۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط